__عروسک خانوم من__

p35

کوک: اوکی برو بخواب امیلیا این موقع بهتر از تو عمل میکنه
ا.ت: پس چرا اول سراه اون نرفتی؟
کوک: میخواستم از خجالت در شم فکر میکردم پدرمو واسه پول و اینا کشتی ولی تو انتقام گرفتی
ا.ت: خوبه که فهمیدی به زودی چیزای دیگه خم میفهمی
کوک: ...مثلا میخوام بفهمم...چرا پدرم پدر تو رو کشت
ا.ت: دلیل میخواد؟اون مافیا بود
کوک: پدرم الکی وسی رو نمیکشت...تو و پدرت دقل بازید تا دو دقیقه پیش گریه میکردی که گردنت درد گرفته الان باهام میجنگی...
ا.ت: اره ما عجیبی پس زندگیتو سفت بچسب اگه نمیخوای از دستش بدی
کوک: جاش رو گردنت میمونه
ا.ت اگه بتونی نزدیکش بشی
کوک: منظورم این نبود که بکشمت....مارکا رو میگم....
ا.ت: مهم نیست

ا.ت بلند شد و لباسشو تکوند و یه پاشو گذاشت سر کمد و رفت بالای و کلیدو برداشت و در رو باز کرد و کلید انداخت بغل کوک
ا.ت: کوک من به زودی از اینجا میریم...خودت هوای امیلیا رو داشته باش دیگه نمیخوام پیشم کار کنه
کوک: چی میگی

ا.ت حرفی نزد و از اتاق رفت کوک اخم غلیظی کرد گوشیشو برداشت و شماره تاکان رو گرفت
تاکان: ...الو
کوک: باید یه کاری بکنی برام
تاکان: این موقع؟
کوک: الان نه ولی تا دو روز آینده خون لی ا.ت رو بگیر
تاکان: ....ا.ت هدف ازمایشه؟
کوک: اره
تاکان: فردا اونجا میبینمت

کوک گوشیرو قطع کرد و رفت پایین و امیلیا رو نگاه کرد...برش داشت و بردش داخل اتاقش و رفت پشت در اتاق ا.ت و در رو باز کرد نگاه ا.ت کرد و شک کرد که باید اینکار رو بکنه یا نه اما فقط در رو بست و برگشت سر جاش

ا.ت ویو
وقتی در رو بست از جام بلند شدم و به خودم نگاه کردم کاملا خیس بودم دیلور کار خودشو کرده بود...هوففف ا.ت: فقط بخواب

ویو صبح
ا.ت ویو
با نوری که روی چشمام بود بلند شدم و دیدم که تهیونگ و جونگکوک بالا سرمن و با بیدار شدنم پرده رو کامل کنار زدن
ا.ت: چیزی شده؟
تهیونگ: ا.ت امشب یه مهمونی بزرگه و هر س ماه بزرگترین مافیا ها دور هم جمع میشن و جشن میگیرن و اینبار میزبان کوکه
ا.ت: اره خبر دارم خودم هر سال شرکت کردم
ته: هوم؟ پس چرا ما ندیدیمت
ا.ت: احمق همه نقاب صدا دار دارن چطور میخواستی بشناسیم
کوک: من که طرف زنا نمیرم ازشون متنفرم

ا.ت یکم ناراحت شد اما چیزی نگفت و به تهیونگ نگاه کرد
ا.ت خب میخوای من چیکار کنم؟
تهیونگ: باید سه تایی ماسک طراحی کنیم
ا.ت: هه این کار طراح‌هاست چرا ما باید بکنیم در ضمن کوک میزبانه خودش باید همه رو طراحی کنه
کوک: هی تو...
تهیونگ: بزار من بگم....اولا که طراح من و کوک یه نفر بود که فوت کرد دوما ما میتونستیم کسی رو دوباره رو کار بیاریم اما...کوک بگو
کوک: هوففف اما این همه سال دوستی من و ته اینا رو طراحی میکردیم ولی نمیتونستیم به تو نشون بدیم حس بدی بود
ا.ت: باشه بزارید...

#عروسک_خانوم_من
دیدگاه ها (۲۰)

تولدت مبارک اسپایدرمن واقعی من

نمونه هایی که دیدم

__عروسک خانوم من__

__عروسک خانوم من__

مافیای قدرتمند من فصل دوم پارت 36تهیونگ. فکر کنم اینه قرار د...

love Between the Tides²⁴تهیونگم: خوش گذشتتهیونگ: آره خیلی خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط