حصار تنهایی من پارت ۱۰
#حصار_تنهایی_من #پارت_۱۰
با حرص کیفو انداختم رو شونم و راه افتادم که گفت: چیزی میخوای بیاری؟
-آره عرق خارشتر .
داشتم کفشمو می پوشیدم که با خنده گفت: یه وقت عرق نفت برام نیاری؟!
با عصبانیت گفتم: امروز خیلی بذله گو شدیا!
- در حضور استادم درس پس می دم!
خندیدم و گفتم: خودشیرینی هم که بلد بودی و ما خبر نداشتیم؟
از خونشون اومدم بیرون. نوید همسایه دیوار به دیوار ماست. اهل اصفهان هستند. مهر ماه پارسال به خاطر کار باباش مجبور میشن بیان بوشهر. از روز اولی که پاشو گذاشت به محله ما به خاطر خوش قیافه بودنش، دخترا براش دست و پا میشکنن اما اون جز من محل کس دیگه ای نمی ذاره. از نظر سن، من پنج سال ازش بزرگترم ولی از لحاظ قدو هیکل، اون شش سال از من بزرگ تره! به طوری که تو نگاه اول کسی متوجه نمی شه که هیجده سالشه. پسر خیلی مهربون و با محبتیه .جای برادر نداشتم دوستش دارم. رفتم تو آشپزخونه، عرق خار شتر براش درست کردم، گذاشتم تو سینی که در خونمونو زدن. هر کی بود انگار دعوا داشت چون با سنگ به جون در افتاده بود. از ترس اینکه در کنده بشه دویدم سمت در، وقتی بازش کردم دیدم عفت خانمه، با لبخند دراکولاییشون گفت: سلام عزیزم خوبی؟
منم با حرص و لبخند تمساحی گفتم: الحمدالله بد نیستم!
- یک ساعته دارم در میزم چرا در باز نمی کنی؟
- ببخشید ...تو اشپخونه بودم، نشنیدم.
یه پلاستیک از زیر چادرش درآورد و داد دستم و گفت : مهم نیست ...ببین این پارچه رو برای پرده گرفتم میتونی زحمت دوختش بکشی؟
مگه جرات داشتم به صاحب خونمون بگم نه؟! با لبخند گفتم:
- چه زحمتی....تا باشه این زحمتا ... براتون میدوزم فقط برای کی می خواید؟
- برای جمعه ...آخه می دونی چیه؟ قرار جاریم بیاد ... از اون آدمای پر فیس و افاده ست. دو ماه پیش که رفتم خونشون، پز همه چیشونو می داد ... به شوهرم گفتم باید نصف وسایل خونه رو عوض کنیم
با خنده بلند گفت:
- آخه اوضاع رو کم کنیه؛ می دونی که چی می گم؟!
از حرفش خندم گرفته بود. گفتم: بله ،بله متوجه منظورتون شدم ...چشم تا جمعه براتون حاضرش میکنم ...فقط مدلش جه جوری باشه ؟
- واالله من از مدل پدل چیزی سر در نمیارم! هر مدل پرده ای که می دونی به خونمون میاد، همونو بدوز ... خوشگل بدوزیا! روت حساب می کنم.
- چشم خیالتون راحت
- دستت درد نکنه. برم تا برنجم نسوخته. خداحافظ.
- به سلامت. سلام برسونید.
بری دیگه بر نگردی!
با حرص کیفو انداختم رو شونم و راه افتادم که گفت: چیزی میخوای بیاری؟
-آره عرق خارشتر .
داشتم کفشمو می پوشیدم که با خنده گفت: یه وقت عرق نفت برام نیاری؟!
با عصبانیت گفتم: امروز خیلی بذله گو شدیا!
- در حضور استادم درس پس می دم!
خندیدم و گفتم: خودشیرینی هم که بلد بودی و ما خبر نداشتیم؟
از خونشون اومدم بیرون. نوید همسایه دیوار به دیوار ماست. اهل اصفهان هستند. مهر ماه پارسال به خاطر کار باباش مجبور میشن بیان بوشهر. از روز اولی که پاشو گذاشت به محله ما به خاطر خوش قیافه بودنش، دخترا براش دست و پا میشکنن اما اون جز من محل کس دیگه ای نمی ذاره. از نظر سن، من پنج سال ازش بزرگترم ولی از لحاظ قدو هیکل، اون شش سال از من بزرگ تره! به طوری که تو نگاه اول کسی متوجه نمی شه که هیجده سالشه. پسر خیلی مهربون و با محبتیه .جای برادر نداشتم دوستش دارم. رفتم تو آشپزخونه، عرق خار شتر براش درست کردم، گذاشتم تو سینی که در خونمونو زدن. هر کی بود انگار دعوا داشت چون با سنگ به جون در افتاده بود. از ترس اینکه در کنده بشه دویدم سمت در، وقتی بازش کردم دیدم عفت خانمه، با لبخند دراکولاییشون گفت: سلام عزیزم خوبی؟
منم با حرص و لبخند تمساحی گفتم: الحمدالله بد نیستم!
- یک ساعته دارم در میزم چرا در باز نمی کنی؟
- ببخشید ...تو اشپخونه بودم، نشنیدم.
یه پلاستیک از زیر چادرش درآورد و داد دستم و گفت : مهم نیست ...ببین این پارچه رو برای پرده گرفتم میتونی زحمت دوختش بکشی؟
مگه جرات داشتم به صاحب خونمون بگم نه؟! با لبخند گفتم:
- چه زحمتی....تا باشه این زحمتا ... براتون میدوزم فقط برای کی می خواید؟
- برای جمعه ...آخه می دونی چیه؟ قرار جاریم بیاد ... از اون آدمای پر فیس و افاده ست. دو ماه پیش که رفتم خونشون، پز همه چیشونو می داد ... به شوهرم گفتم باید نصف وسایل خونه رو عوض کنیم
با خنده بلند گفت:
- آخه اوضاع رو کم کنیه؛ می دونی که چی می گم؟!
از حرفش خندم گرفته بود. گفتم: بله ،بله متوجه منظورتون شدم ...چشم تا جمعه براتون حاضرش میکنم ...فقط مدلش جه جوری باشه ؟
- واالله من از مدل پدل چیزی سر در نمیارم! هر مدل پرده ای که می دونی به خونمون میاد، همونو بدوز ... خوشگل بدوزیا! روت حساب می کنم.
- چشم خیالتون راحت
- دستت درد نکنه. برم تا برنجم نسوخته. خداحافظ.
- به سلامت. سلام برسونید.
بری دیگه بر نگردی!
۲.۱k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.