حصار تنهایی من پارت ۱۱
#حصار_تنهایی_من #پارت_۱۱
بری دیگه برنگردی! در رو بستم و رفتم به آشپزخونه. پلاستیک انداختم رو زمین. سینی به دست رفتم پیش نوید. زنگو زدم. در وباز کرد. رفتم تو دیدم روی مبل لم داده و تلویزیون نگاه می کنه. تک سرفه ای کردم. سرشو برگردوند طرف من و گفت: به خانم دکتر! ... چرا زحمت کشیدی؟!
سینیو گذاشتم جلوش و گفتم :حالا تا عمر داری تیکه بار ما کن ... اصلا تقصیر منه که به فکر توام.
خندید و عرقو از روی میز برداشت و گفت: خانم دکتر که نباید انقدر دل نازک باشن!
یه لبخند مسخره ای زدم و گفتم: کاری نداری می خوام برم؟
کمی از عرق خورد وگفت: کار که دارم ولی نمی دونم شما وقت دارید یا نه؟
یه نفسی کشیدم و گفتم : وقت که ندارم اما برای تو جورش می کنم... حالا کارت چی هست؟
- ممنون... سه شنبه امتحاناتم شروع می شه. گفتم اگه می شه تو درسام بهم کمک کنی ...فقط درسایی که مشکل دارم.
کمی فکر کردم و گفتم: اولین امتحانت چیه؟
- عربی ... اگه میدونی کار داری مزاحمت نمیشما؟
گردنمو کج کردم وگفتم: اصلا تعارف کردن بهت نمیاد ... در ضمن کار من هیچ وقت تمومی نداره فقط خواستی بیای، حول و حوش نه ونیم - ده بیا.
با لبخند گفت: ممنون ...جبران می کنم.
- خواهش...
در هال و باز کردم. گفت: بابت عرقم ممنون!
وایسادم و گفتم : می خوای همه تشکراتو یه جا بگی که منم یه جا جواب بدم؟
با خنده گفت :نه دیگه تموم شد ...خداحافظ.
- خداحافظ.
وقتی به دم در خونمون رسیدم یادم افتاد که کلیدا رو تو خونه جا گذاشتم پوفی کردم و دور و برو یه نگاهی انداختم. وقتی خیالم راحت شد که کسی نیست، از در رفتم بالا و خودمو پرت کردم تو حیاط. اگه مامانم بود که یه کتک َمشتی ازش می خوردم . رفتم تو آشپزخونه، پارچه عفت خانمو برداشتم بردم به اتاقم. روسری و مانتوم و درآوردم انداختم روی زمین. از کمد لباسم یه تاپ و شلوار برداشتم رفتم به حموم.
یه دوش مختصر و مفید گرفتم . وقتی از حموم در اومدم جلوی میز ارایشیم نشستم و به خودم یه نگاهی انداختم . موهای فرفری مشکیم که تا گردنم بو د با پوستی نسبتا سفید و چشمای بادومی شکل که بخاطر حالتش بیشتر دوستام بهم می گفتن کره ای. لبام هم خوب بود ازش راضی بودم لب پایینیم گوشتی تر از بالایی بود تنها عضو صورتم که با بقیه ناهماهنگ بود دماغم بود که عین دسته فرغون به صورتم چسبیده بود. کلا چهره خوبی داشتم نه خیلی خوشکل و لوند بودم نه خیلی زشت و بد ریخت. یه جورای قابل تحمل بودم! دست از صورتم برداشتم و روی زمین دراز کش شدم. کتابی که مخصوص انواع دوخت پرده بود برداشتم. باید برای پرده عفت خانم یه مدل پیدا می کردم.
سرم گرم کتاب بود که صدای در اومد. بلند شدم یه چادر دور خودم کردم، از حیاط داد زدم: کیه؟
- باز کن منم!
بری دیگه برنگردی! در رو بستم و رفتم به آشپزخونه. پلاستیک انداختم رو زمین. سینی به دست رفتم پیش نوید. زنگو زدم. در وباز کرد. رفتم تو دیدم روی مبل لم داده و تلویزیون نگاه می کنه. تک سرفه ای کردم. سرشو برگردوند طرف من و گفت: به خانم دکتر! ... چرا زحمت کشیدی؟!
سینیو گذاشتم جلوش و گفتم :حالا تا عمر داری تیکه بار ما کن ... اصلا تقصیر منه که به فکر توام.
خندید و عرقو از روی میز برداشت و گفت: خانم دکتر که نباید انقدر دل نازک باشن!
یه لبخند مسخره ای زدم و گفتم: کاری نداری می خوام برم؟
کمی از عرق خورد وگفت: کار که دارم ولی نمی دونم شما وقت دارید یا نه؟
یه نفسی کشیدم و گفتم : وقت که ندارم اما برای تو جورش می کنم... حالا کارت چی هست؟
- ممنون... سه شنبه امتحاناتم شروع می شه. گفتم اگه می شه تو درسام بهم کمک کنی ...فقط درسایی که مشکل دارم.
کمی فکر کردم و گفتم: اولین امتحانت چیه؟
- عربی ... اگه میدونی کار داری مزاحمت نمیشما؟
گردنمو کج کردم وگفتم: اصلا تعارف کردن بهت نمیاد ... در ضمن کار من هیچ وقت تمومی نداره فقط خواستی بیای، حول و حوش نه ونیم - ده بیا.
با لبخند گفت: ممنون ...جبران می کنم.
- خواهش...
در هال و باز کردم. گفت: بابت عرقم ممنون!
وایسادم و گفتم : می خوای همه تشکراتو یه جا بگی که منم یه جا جواب بدم؟
با خنده گفت :نه دیگه تموم شد ...خداحافظ.
- خداحافظ.
وقتی به دم در خونمون رسیدم یادم افتاد که کلیدا رو تو خونه جا گذاشتم پوفی کردم و دور و برو یه نگاهی انداختم. وقتی خیالم راحت شد که کسی نیست، از در رفتم بالا و خودمو پرت کردم تو حیاط. اگه مامانم بود که یه کتک َمشتی ازش می خوردم . رفتم تو آشپزخونه، پارچه عفت خانمو برداشتم بردم به اتاقم. روسری و مانتوم و درآوردم انداختم روی زمین. از کمد لباسم یه تاپ و شلوار برداشتم رفتم به حموم.
یه دوش مختصر و مفید گرفتم . وقتی از حموم در اومدم جلوی میز ارایشیم نشستم و به خودم یه نگاهی انداختم . موهای فرفری مشکیم که تا گردنم بو د با پوستی نسبتا سفید و چشمای بادومی شکل که بخاطر حالتش بیشتر دوستام بهم می گفتن کره ای. لبام هم خوب بود ازش راضی بودم لب پایینیم گوشتی تر از بالایی بود تنها عضو صورتم که با بقیه ناهماهنگ بود دماغم بود که عین دسته فرغون به صورتم چسبیده بود. کلا چهره خوبی داشتم نه خیلی خوشکل و لوند بودم نه خیلی زشت و بد ریخت. یه جورای قابل تحمل بودم! دست از صورتم برداشتم و روی زمین دراز کش شدم. کتابی که مخصوص انواع دوخت پرده بود برداشتم. باید برای پرده عفت خانم یه مدل پیدا می کردم.
سرم گرم کتاب بود که صدای در اومد. بلند شدم یه چادر دور خودم کردم، از حیاط داد زدم: کیه؟
- باز کن منم!
۴.۱k
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.