چند شاتی
چند شاتی
ات:سلام من اتم 16 سالمه و کره زندگی میکنم
پوفففف خسته بودم ولی بهم خوش گذشته بود با دوستام بیرون بودم اصرار کردن برسوننم ولی قبول نکردم میخواستم پیاده برم همینطور داشتم راه میرفتم که یکی کشوندم تو ی کوچه تاریک نفهمیدم چی شد تا میخواستم حرفی بزنم سرشو برد تو گردنم و سوزش شدیدی رو رو گردنم احساس کردم....نه...نه..ا...اون....اون یه ومپایره(خوناشامه)
ات:هی....هی ولم کن...اشغال عوضی ولم کن....هی....هییی
یونگی:هومممم ببینم....تو با بقیه فرق داری....همه التماسم میکنن ولی تو فوشم میدی؟تو باید از من بترسی(جدی)
ات:ولی نمیترسم
یونگی:خب...تو....نمیتونم بکشمت.....نگهـ....*داشت با تردید اینا رو میگفت که گوشیش زنگ خورد
یونگی:بله؟
یوجین:هی....میدونی من همه چی رو میبینم.....خب.....عاشق شدی نه؟
یونگی:نه(عصبی)
یوجین:هوممم معلومهههه....حالا.....اینا رو بیخیال....تو که میگی دوستش نداری.....خب....اگه دوستش نداری یا بدش به من....یا.....هر روز و هرشب شلاقش بزن
یونگی:این کارو نمیکنم
یوجین:هی....مگه نگفتی دوستش نداری؟تازشم.....انگار یادت رفته خواهرت دست منه نه؟
یونگی:عوضی
یوجین:نظر لطفته.....باید جوری بزنیش که یه جای سالم رو بدنش نمونه......میخوام سه وعده ی روز.....صبح ظهر شب فقط و فقط درد بکشه.....نمیخوام کوچک ترین محبتی براش بزاری تا میتونی زجرش بده کاری کن که اونجا از جهنم براش بدتر باشه......اگه اینکارو جوری که میگم انجام ندی خواهرتو اونجوری میزنم.....پس هواست باشه*قطع کرد
یونگی:لعنت بهش....راه بیوفت
ات:هی کجا؟.....من با تو بهشتم نمیام ولم کن
یونگی:دست خودت نیس*دست ات رو میگیره و میکشه تو ماشینش
ات:هی ولم کن چیکار میکنی؟مگه نمیگم نمیام....
یونگی:خفهشو
ات:.....
ـــــــــــــــــــــ
ات:ولم کن....ولم کن کجا میبریم هااا
یونگی:داگچووووووو(خفهشو)*داد
ات:..............*بغض
یونگی:مجبور بودم چون اون یوجین عوضی خواهرمو گرفته بود و با اون تهدیدم میکرد پس بردمش تو اتاقو.....
ات:سلام من اتم 16 سالمه و کره زندگی میکنم
پوفففف خسته بودم ولی بهم خوش گذشته بود با دوستام بیرون بودم اصرار کردن برسوننم ولی قبول نکردم میخواستم پیاده برم همینطور داشتم راه میرفتم که یکی کشوندم تو ی کوچه تاریک نفهمیدم چی شد تا میخواستم حرفی بزنم سرشو برد تو گردنم و سوزش شدیدی رو رو گردنم احساس کردم....نه...نه..ا...اون....اون یه ومپایره(خوناشامه)
ات:هی....هی ولم کن...اشغال عوضی ولم کن....هی....هییی
یونگی:هومممم ببینم....تو با بقیه فرق داری....همه التماسم میکنن ولی تو فوشم میدی؟تو باید از من بترسی(جدی)
ات:ولی نمیترسم
یونگی:خب...تو....نمیتونم بکشمت.....نگهـ....*داشت با تردید اینا رو میگفت که گوشیش زنگ خورد
یونگی:بله؟
یوجین:هی....میدونی من همه چی رو میبینم.....خب.....عاشق شدی نه؟
یونگی:نه(عصبی)
یوجین:هوممم معلومهههه....حالا.....اینا رو بیخیال....تو که میگی دوستش نداری.....خب....اگه دوستش نداری یا بدش به من....یا.....هر روز و هرشب شلاقش بزن
یونگی:این کارو نمیکنم
یوجین:هی....مگه نگفتی دوستش نداری؟تازشم.....انگار یادت رفته خواهرت دست منه نه؟
یونگی:عوضی
یوجین:نظر لطفته.....باید جوری بزنیش که یه جای سالم رو بدنش نمونه......میخوام سه وعده ی روز.....صبح ظهر شب فقط و فقط درد بکشه.....نمیخوام کوچک ترین محبتی براش بزاری تا میتونی زجرش بده کاری کن که اونجا از جهنم براش بدتر باشه......اگه اینکارو جوری که میگم انجام ندی خواهرتو اونجوری میزنم.....پس هواست باشه*قطع کرد
یونگی:لعنت بهش....راه بیوفت
ات:هی کجا؟.....من با تو بهشتم نمیام ولم کن
یونگی:دست خودت نیس*دست ات رو میگیره و میکشه تو ماشینش
ات:هی ولم کن چیکار میکنی؟مگه نمیگم نمیام....
یونگی:خفهشو
ات:.....
ـــــــــــــــــــــ
ات:ولم کن....ولم کن کجا میبریم هااا
یونگی:داگچووووووو(خفهشو)*داد
ات:..............*بغض
یونگی:مجبور بودم چون اون یوجین عوضی خواهرمو گرفته بود و با اون تهدیدم میکرد پس بردمش تو اتاقو.....
۵.۲k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.