جیونگ:باید زودتر برم تو اتاقم درسمو بخونم....فردا امتحان
جیونگ:باید زودتر برم تو اتاقم درسمو بخونم....فردا امتحان دارم
هوسوک:من مطمئنم تو موفق میشی جیونگ! تو خیلی باهوش و با استعدادی!
جیونگ تشکری زیر لب کرد و داخل اتاق رفت
مامان:هوسوک؟
هوسوک:جانم مامان؟
مامان:بیا اینجا کارت دارم
هوسوک داخل آشپزخونه رفت
مامان:سئون بهم گفته سر کلاس نتونستی سوال استادو جواب بدی
هوسوک:بله...جواب ندادم...من متاسفم سعی می کنم.....
بابا:تاسفت به چه درد میخوره؟؟؟ تو فکر کردی واسه کی داری درس میخونی واسه ما؟؟ ما داریم واسه ی آینده ی خودت این همه خرج می کنیم و واست می دوییم اگه می خوای توی سرما از گرسنگی نمیری پس یکم بدردبخور باش
هوسوک:بله...من متاسفم
مامان:برو ولی دفعه ی بعدی باید نمره ۲۰ ازت ببینم
هوسوک:چشم....
هوسوک داخل اتاقش رفت
سرشو داخل دستاش گرفت
اون هیچی از کتاب فیزیکش نمی فهمید
چجوری به پدر و مادرش باید می گفت رشته ی مورد نظرش ریاضی فیزیک نیست؟ اون عاشق هنر و نقاشی بود
اصلا توی مغزش مسائل سخت و طولانی فیزیک جا نمی گرفت!
هوسوک دفترشو درآورد و مشغوع کشیدن پرنده ی روی پنجره اش شد
دوباره آرامش سراغش اومده
برای لحظه ای هم که شده می خواست از فشار درس ها از سختگیری های پدر مادرش از افسردگی های خواهراش و برادرش دور میشد
طوری مدادو روی کاغذ حرکت میداد انگار پرِ پرنده بود!
نرم و روون روی کاغذ می کشید و اون تونست توی پنج دقیقه یه کبوتر رو به طبیعی ترین شکل ممکن نقاشی کنه
انگار که از اون کبوتر عکس گرفته بودن و عکسشو زده بودن به دفتر نقاشی هوسوک!
هوسوک با لبخند به اثر هنریش نگاه می کرد
یه دفعه در باز شد و برادرش سئون داخل شد
اونم مثل هوسوک توی رشته ی ریاضی فیزیک بود اما با این تفاوت که اون خیلی گیرایی خوبی داشت و مسائلو به سرعت یاد می گرفت
-هوسوک می خواستم بیام جزوه های ریاضیتو چک کنم....وایسا ببینم اون چیه؟
هوسوک دستشو به سرعت روی نقاشیش کشید و گفت:
-عام....جزوه ریاضیمو می خواستی؟
-اون چیه زیر دست؟؟
-چک نویسمه! داشتم باهاش فیزیکو تمرین می کردم
-آها
سئون به هوسوک نزدیک و تو یه حرکت دفترو از زیر دست هوسوک کشید بیرون
-هی! تو حق نداری به وسایل من بدون اجازه دست بزنی!
-پس داشتی فیزیک تمرین می کردی؟
سئون نقاشی پرنده رو به هوسوک نشون داد
-خواهش می کنم به مامان و بابا هیچی نگو
-چرا نباید هیچی بهشون بگم؟ اونا دارن برای تو زحمت می کشن اونوقت تو اینجا نشستی پرنده میکشی؟
-لطفا هیچی بهشون نگو!
-چرا انقدر اصرار داری هیچی بهشون نگم؟ بالاخره باید بدونن تو چرا این چند وقته درس نمی خونی!
سئون دفترو روی میز پرت کرد و از اتاق رفت بیرون
هوسوک کارشو تموم شده می دونست
یعنی چه اتفاقی میوفتاد؟
اسلاید دوم نقاشی هوسوک از پرنده
هوسوک:من مطمئنم تو موفق میشی جیونگ! تو خیلی باهوش و با استعدادی!
جیونگ تشکری زیر لب کرد و داخل اتاق رفت
مامان:هوسوک؟
هوسوک:جانم مامان؟
مامان:بیا اینجا کارت دارم
هوسوک داخل آشپزخونه رفت
مامان:سئون بهم گفته سر کلاس نتونستی سوال استادو جواب بدی
هوسوک:بله...جواب ندادم...من متاسفم سعی می کنم.....
بابا:تاسفت به چه درد میخوره؟؟؟ تو فکر کردی واسه کی داری درس میخونی واسه ما؟؟ ما داریم واسه ی آینده ی خودت این همه خرج می کنیم و واست می دوییم اگه می خوای توی سرما از گرسنگی نمیری پس یکم بدردبخور باش
هوسوک:بله...من متاسفم
مامان:برو ولی دفعه ی بعدی باید نمره ۲۰ ازت ببینم
هوسوک:چشم....
هوسوک داخل اتاقش رفت
سرشو داخل دستاش گرفت
اون هیچی از کتاب فیزیکش نمی فهمید
چجوری به پدر و مادرش باید می گفت رشته ی مورد نظرش ریاضی فیزیک نیست؟ اون عاشق هنر و نقاشی بود
اصلا توی مغزش مسائل سخت و طولانی فیزیک جا نمی گرفت!
هوسوک دفترشو درآورد و مشغوع کشیدن پرنده ی روی پنجره اش شد
دوباره آرامش سراغش اومده
برای لحظه ای هم که شده می خواست از فشار درس ها از سختگیری های پدر مادرش از افسردگی های خواهراش و برادرش دور میشد
طوری مدادو روی کاغذ حرکت میداد انگار پرِ پرنده بود!
نرم و روون روی کاغذ می کشید و اون تونست توی پنج دقیقه یه کبوتر رو به طبیعی ترین شکل ممکن نقاشی کنه
انگار که از اون کبوتر عکس گرفته بودن و عکسشو زده بودن به دفتر نقاشی هوسوک!
هوسوک با لبخند به اثر هنریش نگاه می کرد
یه دفعه در باز شد و برادرش سئون داخل شد
اونم مثل هوسوک توی رشته ی ریاضی فیزیک بود اما با این تفاوت که اون خیلی گیرایی خوبی داشت و مسائلو به سرعت یاد می گرفت
-هوسوک می خواستم بیام جزوه های ریاضیتو چک کنم....وایسا ببینم اون چیه؟
هوسوک دستشو به سرعت روی نقاشیش کشید و گفت:
-عام....جزوه ریاضیمو می خواستی؟
-اون چیه زیر دست؟؟
-چک نویسمه! داشتم باهاش فیزیکو تمرین می کردم
-آها
سئون به هوسوک نزدیک و تو یه حرکت دفترو از زیر دست هوسوک کشید بیرون
-هی! تو حق نداری به وسایل من بدون اجازه دست بزنی!
-پس داشتی فیزیک تمرین می کردی؟
سئون نقاشی پرنده رو به هوسوک نشون داد
-خواهش می کنم به مامان و بابا هیچی نگو
-چرا نباید هیچی بهشون بگم؟ اونا دارن برای تو زحمت می کشن اونوقت تو اینجا نشستی پرنده میکشی؟
-لطفا هیچی بهشون نگو!
-چرا انقدر اصرار داری هیچی بهشون نگم؟ بالاخره باید بدونن تو چرا این چند وقته درس نمی خونی!
سئون دفترو روی میز پرت کرد و از اتاق رفت بیرون
هوسوک کارشو تموم شده می دونست
یعنی چه اتفاقی میوفتاد؟
اسلاید دوم نقاشی هوسوک از پرنده
۲۹.۷k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.