پارت دوم
پارت دوم
حداقل خوبیش این بود پدر و مادرش میفهمیدن اون عاشق نقاشیه
دوباره در باز شد اما این سری به جای سئون،جیوو اومد داخل
جیوو خواهر بزرگتر هوسوک بود و اونم ریاضی فیزیک خونده بود
به خاطر آیکیوی بالایی که داشت رفته بود هوش منصوعی و اون درساشو خیلی خوب انجام میداد
-هوسوک اومدم بهت بگم که....وایسا ببینم تو این پرنده رو خودت کشیدی؟؟؟ چقدر خوشگله!
-آره...الانم میتونی بری به مامان و بابا بگی هوسوک به جای درس خوندن داره پرنده میکشه!
-مگه دیوونم برم بگم؟ واییییی ببینم بازم نقاشی کشیدی؟؟؟
-یعنی تو نمی خوای به مامان و بابا چیزی بگی؟؟؟
-نه بابا نمی گم خیالت راحت!
جیوو تنها کسی بود که مثل هوسوک شاد و سرزنده بود و هوسوک با اون بیشتر از خواهر برادر دیگش صمیمی بود
-خب..من تو این دفترم کلی نقاشی دارم
و دفترشو دست جیوو داد
جیوو با ذوق ورق میزد و از استعداد برادرش هر لحظه شگفت زده میشد!
-هوسوک اینا فوق العاده ان! تو باید می رفتی گرافیک!
-پس مامان و بابا رو کی راضی می کرد؟
-عام...راست میگی....ولی خیلی کارت خوبه پسر! اگه گرافیک می رفتی الان یه نمایشگاه واسه خودت باز می کردی!
-جیوو....سئون فهمیده نقاشی می کشم و می خواد به مامان بابا بگه!
-اییش پسره ی پررو اینم شده کلاغ خبر چین تو....نگران نباش من باهاش حرف میزنم راضیش می کنم
-ممنونم
-تو یه استعدادی خفنی پسر! می ترکونی همه چیزو با نقاشیات!
جیوو از اتاق رفت بیرون
هوسوک به نقاشیاش نگاه کرد
چی میشد اگه توی یه خانواده که انتخاب آزاد به بچشون میدادن زندگی می کرد؟
*
هوسوک با خوشحالی به خونه میرفت
سئون کلاساش زودتر تموم شد برای همین اون زودتر رفت خونه
خوشبختانه اون تونست با تقلب از دوستاش امتحان سخت و پیچیده ی فیزیک رو پاس کنه
مطمئن بود بیست میشه و این خوب بود
اما وقتی داخل خونه رفت و بعدشم به سمت اتاقش با دیدن چهره ی عصبانی پدر و مادرش و کاغذهای نقاشی همه ی خوشحالیشو فراموش کرد و تو شک بزرگی رفت
از کجا فهمیده بودن هوسوک نقاشی می کشه؟؟
هوسوک:بذارید بهتون توضیح بدم!
بابا:توی لعنتی به جای اینکه درس بخونی نشستی اینجا واسه ی من نقاشی می کشیدی؟؟؟؟
هوسوک:من درسامم می خوندم!
مامان:تو ناامیدمون کردی
بابا:از خونه ی من برو بیرون تو لیاقت این همه زحمت و موفقیتو نداری
هوسوک بدون هیچ حرفی از خونه بیرون رفت
حیف که جیوو نبود وگرنه اون از برادرش محافظت می کرد و نمیذاشت این اتفاق بیوفته!
*
جیوو از دانشکده برگشت
دلش می خواست یکم استراحت کنه و بعد با هوسوک وقت بگذرونه
ولی تا رسید خونه رو همه رو سر میز شام دید الا هوسوک!
-هوسوک کجاست؟؟؟
سئون و جیونگ جوابی ندادن
-مامان هوسوک کجاست؟
بابا:از این خونه رفته! لیاقت نداشت
-آخه چرا؟ مگه چیکار کرده؟
حداقل خوبیش این بود پدر و مادرش میفهمیدن اون عاشق نقاشیه
دوباره در باز شد اما این سری به جای سئون،جیوو اومد داخل
جیوو خواهر بزرگتر هوسوک بود و اونم ریاضی فیزیک خونده بود
به خاطر آیکیوی بالایی که داشت رفته بود هوش منصوعی و اون درساشو خیلی خوب انجام میداد
-هوسوک اومدم بهت بگم که....وایسا ببینم تو این پرنده رو خودت کشیدی؟؟؟ چقدر خوشگله!
-آره...الانم میتونی بری به مامان و بابا بگی هوسوک به جای درس خوندن داره پرنده میکشه!
-مگه دیوونم برم بگم؟ واییییی ببینم بازم نقاشی کشیدی؟؟؟
-یعنی تو نمی خوای به مامان و بابا چیزی بگی؟؟؟
-نه بابا نمی گم خیالت راحت!
جیوو تنها کسی بود که مثل هوسوک شاد و سرزنده بود و هوسوک با اون بیشتر از خواهر برادر دیگش صمیمی بود
-خب..من تو این دفترم کلی نقاشی دارم
و دفترشو دست جیوو داد
جیوو با ذوق ورق میزد و از استعداد برادرش هر لحظه شگفت زده میشد!
-هوسوک اینا فوق العاده ان! تو باید می رفتی گرافیک!
-پس مامان و بابا رو کی راضی می کرد؟
-عام...راست میگی....ولی خیلی کارت خوبه پسر! اگه گرافیک می رفتی الان یه نمایشگاه واسه خودت باز می کردی!
-جیوو....سئون فهمیده نقاشی می کشم و می خواد به مامان بابا بگه!
-اییش پسره ی پررو اینم شده کلاغ خبر چین تو....نگران نباش من باهاش حرف میزنم راضیش می کنم
-ممنونم
-تو یه استعدادی خفنی پسر! می ترکونی همه چیزو با نقاشیات!
جیوو از اتاق رفت بیرون
هوسوک به نقاشیاش نگاه کرد
چی میشد اگه توی یه خانواده که انتخاب آزاد به بچشون میدادن زندگی می کرد؟
*
هوسوک با خوشحالی به خونه میرفت
سئون کلاساش زودتر تموم شد برای همین اون زودتر رفت خونه
خوشبختانه اون تونست با تقلب از دوستاش امتحان سخت و پیچیده ی فیزیک رو پاس کنه
مطمئن بود بیست میشه و این خوب بود
اما وقتی داخل خونه رفت و بعدشم به سمت اتاقش با دیدن چهره ی عصبانی پدر و مادرش و کاغذهای نقاشی همه ی خوشحالیشو فراموش کرد و تو شک بزرگی رفت
از کجا فهمیده بودن هوسوک نقاشی می کشه؟؟
هوسوک:بذارید بهتون توضیح بدم!
بابا:توی لعنتی به جای اینکه درس بخونی نشستی اینجا واسه ی من نقاشی می کشیدی؟؟؟؟
هوسوک:من درسامم می خوندم!
مامان:تو ناامیدمون کردی
بابا:از خونه ی من برو بیرون تو لیاقت این همه زحمت و موفقیتو نداری
هوسوک بدون هیچ حرفی از خونه بیرون رفت
حیف که جیوو نبود وگرنه اون از برادرش محافظت می کرد و نمیذاشت این اتفاق بیوفته!
*
جیوو از دانشکده برگشت
دلش می خواست یکم استراحت کنه و بعد با هوسوک وقت بگذرونه
ولی تا رسید خونه رو همه رو سر میز شام دید الا هوسوک!
-هوسوک کجاست؟؟؟
سئون و جیونگ جوابی ندادن
-مامان هوسوک کجاست؟
بابا:از این خونه رفته! لیاقت نداشت
-آخه چرا؟ مگه چیکار کرده؟
۳۰.۳k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.