پارت هفدهم
پارت هفدهم
-تو همه چیزو راجب من میدونی؟
٪اره مامانم همه چیزو بهمون گفت
-می ترسم
٪از چی؟
-از اینکه تو رو هم مثل پدر و مادرم از دست بدم...اون موقع دیگه هیچی نمی تونه حالمو خوب کنه!
٪حالا که همچین اتفاقی نیوفتاده!
بعد خندید
-به نظرت یه روز با هم ازدواج می کنیم؟
٪من که منتظر روزیم مثل جین هیونگ بچه دار بشیم پزشو به این و اون بدم!
-یعنی فقط می خوای پز بدی؟
٪البته که نه! می خوام با هم روش اسم بذاریم و با عشق بزرگش کنیم!
-فعلا که ازدواج نکردیم اقای کیم تهیونگ!
٪منتظر روزیم که با هم زدواج کنیم و بریم خونه ی خودمون
-مشخصه خیلی عجله داری!
٪خیلی!
.....
تهیونگ مثل همیشه سر ساعت نه از خواب بیدار شد
خوشبختانه امروز قرار نبود بره سرزمین چون اصلا حوصله کارو نداشت!
این چند روز فقط می خواست با ا.ت خوش باشه
ا.ت با تکون خوردنای تهیونگ تو تخت از خواب بیدار شد
تهیونگ صبح بخیر گفت و مواهش رو نوازش کرد
ا.ت سرش رو از خجالت تو سینه ی تهیونگ قایم کرد
همون لحظه در باز شد و جونگکوک با شادی توصیف نشدنی وارد اتاق شد
*پس حدسم درست بود! شما دوتا پیش همین!
٪ای احمق! الان اگه منو ا.ت لخت بودیم چی؟
*فعلا که نیستین! اصلا کجاست ا.ت؟
تهیونگ از این حجم از فضولی جونگکوک اعصابش خرد شد
دمپاییش رو برداشت و با یک نشونه گیری دقیق زد به شونه ی راستش
*درد داشت!
٪حقته!
جونگکوک با درد و ناله از اونجا دور شد
-داداشت مارو دید
٪اشکالی نداره..بیا بریم صبحونه بخوریم شک ندارم مامان بابام با دیدنمون بال درمیارن!
ا.ت با موهای اشفته روبروی اینه نشست
تهیونگ بدون هیچ حرفی پشت سرش شونه به دست مشغول شونه کردن موهای دخترک شد
-تهیونگ نمی خوام اذیت شی
٪چیزی نیست که دارم موهاتو شونه می کنم!
بعد از شونه کردن موهاش رو بافت
٪با بافت خوشگل تری!
ا.ت از خجالت سرشرو پایین انداخت و پا به پای تهیونگ به سمت میز رفتن...
-تو همه چیزو راجب من میدونی؟
٪اره مامانم همه چیزو بهمون گفت
-می ترسم
٪از چی؟
-از اینکه تو رو هم مثل پدر و مادرم از دست بدم...اون موقع دیگه هیچی نمی تونه حالمو خوب کنه!
٪حالا که همچین اتفاقی نیوفتاده!
بعد خندید
-به نظرت یه روز با هم ازدواج می کنیم؟
٪من که منتظر روزیم مثل جین هیونگ بچه دار بشیم پزشو به این و اون بدم!
-یعنی فقط می خوای پز بدی؟
٪البته که نه! می خوام با هم روش اسم بذاریم و با عشق بزرگش کنیم!
-فعلا که ازدواج نکردیم اقای کیم تهیونگ!
٪منتظر روزیم که با هم زدواج کنیم و بریم خونه ی خودمون
-مشخصه خیلی عجله داری!
٪خیلی!
.....
تهیونگ مثل همیشه سر ساعت نه از خواب بیدار شد
خوشبختانه امروز قرار نبود بره سرزمین چون اصلا حوصله کارو نداشت!
این چند روز فقط می خواست با ا.ت خوش باشه
ا.ت با تکون خوردنای تهیونگ تو تخت از خواب بیدار شد
تهیونگ صبح بخیر گفت و مواهش رو نوازش کرد
ا.ت سرش رو از خجالت تو سینه ی تهیونگ قایم کرد
همون لحظه در باز شد و جونگکوک با شادی توصیف نشدنی وارد اتاق شد
*پس حدسم درست بود! شما دوتا پیش همین!
٪ای احمق! الان اگه منو ا.ت لخت بودیم چی؟
*فعلا که نیستین! اصلا کجاست ا.ت؟
تهیونگ از این حجم از فضولی جونگکوک اعصابش خرد شد
دمپاییش رو برداشت و با یک نشونه گیری دقیق زد به شونه ی راستش
*درد داشت!
٪حقته!
جونگکوک با درد و ناله از اونجا دور شد
-داداشت مارو دید
٪اشکالی نداره..بیا بریم صبحونه بخوریم شک ندارم مامان بابام با دیدنمون بال درمیارن!
ا.ت با موهای اشفته روبروی اینه نشست
تهیونگ بدون هیچ حرفی پشت سرش شونه به دست مشغول شونه کردن موهای دخترک شد
-تهیونگ نمی خوام اذیت شی
٪چیزی نیست که دارم موهاتو شونه می کنم!
بعد از شونه کردن موهاش رو بافت
٪با بافت خوشگل تری!
ا.ت از خجالت سرشرو پایین انداخت و پا به پای تهیونگ به سمت میز رفتن...
۴۳.۷k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.