پارت دهم
پارت دهم
پسرا توی محوطه ی بیمارستان بودن
نمی دونستن برای چی اینجا اومده بودن
فقط پلیس بهشون زنگ زده و گفته بود یونگی چند دقیقه دیگه میاد اونجا
به اندازه کافی قضیه ی یونگی رو اعصابشون بود حالا باید میومدن تو این بیمارستان که معلوم نبود چه خبره!
یونگی و مامورا رو دید بدو بدو داخل میشدم
یونگی کنار برانکاردی که پرستارا میاوردن راه میرفت و گریه می کرد
با دیدن ا.ت و صورت رنگ پریدش روی برانکارد زبونشون بند اومده بود
چه اتفاقی برای ا.ت افتاده بود؟
*هیونگ اینجا چه خبره؟
+تقصیر من بود...حرف اون هیترای لعنتی رو باور کردم و اینجوری شدم..اون....
یونگی نفسش بند اومد
نباید میگفت خودکشی هیترا زیر سر ا.ت اس
وگرنه عواقب خوبی در انتظارش نبود
٪حالا چش شده؟
+بی حال وسط جنگل پیداش کردن
×یعنی چی؟ من یکی که دارم می ترسم! اصلا علاقه ای ندارم این اتفاق ربطی به خودکشی هیترا داشته باشه!
....
ا.ت با درد چشماش رو باز کرد
چه بلایی سرش اومده بود؟
یعنی اون الان به زندان میرفت؟
+ا.ت؟
صدای یونگی توی گوشش اکو میشد
-یونگی..
+حالت خوبه؟
-من خیلی ادم کثیفیم من فقط می خواستم..
یونگی انگشتش رو روی لب های ا.ت گذاشت و گفت:
+من همه چیزو می دونم نیازی نیست بگی
-دیگه کی میدونه؟
+فقط من و دوستت شانس اوردی یه بهونه تراشید که دیگه اصلا کمیسر بهت شکی نداره!
-من کار درستی نکردم
+حقشون بود
-باورم نمیشه خودتی
+تو رو دیدم دوباره شدم همون یونگی سابق(:
ا.ت به زور لبخند زد
بعداز اون اتفاقات دیگه بدنش کرخت شده بود و توان حرکت دادن بدنش رو نداشت
پسرا توی محوطه ی بیمارستان بودن
نمی دونستن برای چی اینجا اومده بودن
فقط پلیس بهشون زنگ زده و گفته بود یونگی چند دقیقه دیگه میاد اونجا
به اندازه کافی قضیه ی یونگی رو اعصابشون بود حالا باید میومدن تو این بیمارستان که معلوم نبود چه خبره!
یونگی و مامورا رو دید بدو بدو داخل میشدم
یونگی کنار برانکاردی که پرستارا میاوردن راه میرفت و گریه می کرد
با دیدن ا.ت و صورت رنگ پریدش روی برانکارد زبونشون بند اومده بود
چه اتفاقی برای ا.ت افتاده بود؟
*هیونگ اینجا چه خبره؟
+تقصیر من بود...حرف اون هیترای لعنتی رو باور کردم و اینجوری شدم..اون....
یونگی نفسش بند اومد
نباید میگفت خودکشی هیترا زیر سر ا.ت اس
وگرنه عواقب خوبی در انتظارش نبود
٪حالا چش شده؟
+بی حال وسط جنگل پیداش کردن
×یعنی چی؟ من یکی که دارم می ترسم! اصلا علاقه ای ندارم این اتفاق ربطی به خودکشی هیترا داشته باشه!
....
ا.ت با درد چشماش رو باز کرد
چه بلایی سرش اومده بود؟
یعنی اون الان به زندان میرفت؟
+ا.ت؟
صدای یونگی توی گوشش اکو میشد
-یونگی..
+حالت خوبه؟
-من خیلی ادم کثیفیم من فقط می خواستم..
یونگی انگشتش رو روی لب های ا.ت گذاشت و گفت:
+من همه چیزو می دونم نیازی نیست بگی
-دیگه کی میدونه؟
+فقط من و دوستت شانس اوردی یه بهونه تراشید که دیگه اصلا کمیسر بهت شکی نداره!
-من کار درستی نکردم
+حقشون بود
-باورم نمیشه خودتی
+تو رو دیدم دوباره شدم همون یونگی سابق(:
ا.ت به زور لبخند زد
بعداز اون اتفاقات دیگه بدنش کرخت شده بود و توان حرکت دادن بدنش رو نداشت
۴۵.۴k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.