پارت نهم
پارت نهم
هر شیش تاشون نگران به در اتاق بازرسی خیره شده بودن
باور نمی کردن یونگی قاتل باشه
چند لحظه بعد در باز شد و یونگی بیرون اومد
*متاسفانه ایشون قاتل نیست! من به همسرشون بیشتر مشکوکم!
٪ولی ا.ت خونه نبود
*همین مارو بیشتر بهش مشکوک میکنه
در اتاق باز شد و دختری گریه کنان به طرف مامور پلیس رفت
=رفیقم ناپدید شده!
*اطالاعاتشونو بدید به من خانوم
=اسمش ا.ت اس...قرار بود با هم بریم بیرون اون جلوی در خونشون منتظرم بود ولی هر چی بهش زنگ میزنم جوابمو نمیده!
-تو الان گفتی ا.ت؟
٪گویا ا.ت رو پیدا کردیم!
*ما تازه فهمیدیم چیکار میکرده باید یه جوری پیداش کنیم!
....
یونگی بدون هیچ حرفی رو صندلی عقب ماشین پلیس نشسته بود
حضورش تو این ماشین چه لزومی داشت؟
ا.ت چه اهمیتی داشت؟
هر جا دلش می خواست خودش می رفت!
اوایل ازدواجشون هم مشکلشون همین بود که رفع شده بود
حالا این همه ماشین پلیس برای چی بود خودشم می دونست!
*پیداش کردیم!
×چند دقیقه ی دیگه می رسیم
بعد از مدتی ماشین ترمز کرد
×پیاده شید اقای مین
یونگی بدون هیچ تمایلی از ماشین پایین اومد
چند دکتر و مامور پلیس دور چیزی جمع شده بودن
یونگی جلوتر رفت تا ببینه چه خبره اما با دیدن کسی که رو زمین بود خشکش زد!
ا.ت باسر ورم کرده و لباس های سیاه روی زمین سرد و کثیف اون جنگل خوابیده بود و دکتر ها داشتن ضربان قلب و فشار خون اون رو چک می کردن
نا خواسته اشک تو چشم های یونگی حلقه زد و بعد کنار همسرش نشست
سرش رو توی بغلش گرفت و انگشت های گرمش رو روی گونه های یخ زده دخترک کشید
اره...همون یونگی بی احساس بعد از چند ماه و با دیدن همسرش که تنها معجزه ی زندگیش بود احساساتش برگشت...
بچم دوباره با احساس شد😭😭
هر شیش تاشون نگران به در اتاق بازرسی خیره شده بودن
باور نمی کردن یونگی قاتل باشه
چند لحظه بعد در باز شد و یونگی بیرون اومد
*متاسفانه ایشون قاتل نیست! من به همسرشون بیشتر مشکوکم!
٪ولی ا.ت خونه نبود
*همین مارو بیشتر بهش مشکوک میکنه
در اتاق باز شد و دختری گریه کنان به طرف مامور پلیس رفت
=رفیقم ناپدید شده!
*اطالاعاتشونو بدید به من خانوم
=اسمش ا.ت اس...قرار بود با هم بریم بیرون اون جلوی در خونشون منتظرم بود ولی هر چی بهش زنگ میزنم جوابمو نمیده!
-تو الان گفتی ا.ت؟
٪گویا ا.ت رو پیدا کردیم!
*ما تازه فهمیدیم چیکار میکرده باید یه جوری پیداش کنیم!
....
یونگی بدون هیچ حرفی رو صندلی عقب ماشین پلیس نشسته بود
حضورش تو این ماشین چه لزومی داشت؟
ا.ت چه اهمیتی داشت؟
هر جا دلش می خواست خودش می رفت!
اوایل ازدواجشون هم مشکلشون همین بود که رفع شده بود
حالا این همه ماشین پلیس برای چی بود خودشم می دونست!
*پیداش کردیم!
×چند دقیقه ی دیگه می رسیم
بعد از مدتی ماشین ترمز کرد
×پیاده شید اقای مین
یونگی بدون هیچ تمایلی از ماشین پایین اومد
چند دکتر و مامور پلیس دور چیزی جمع شده بودن
یونگی جلوتر رفت تا ببینه چه خبره اما با دیدن کسی که رو زمین بود خشکش زد!
ا.ت باسر ورم کرده و لباس های سیاه روی زمین سرد و کثیف اون جنگل خوابیده بود و دکتر ها داشتن ضربان قلب و فشار خون اون رو چک می کردن
نا خواسته اشک تو چشم های یونگی حلقه زد و بعد کنار همسرش نشست
سرش رو توی بغلش گرفت و انگشت های گرمش رو روی گونه های یخ زده دخترک کشید
اره...همون یونگی بی احساس بعد از چند ماه و با دیدن همسرش که تنها معجزه ی زندگیش بود احساساتش برگشت...
بچم دوباره با احساس شد😭😭
۵۱.۳k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.