فیکشن یائویی سانزو ریندو
␥فیکشن یائویی سانزو × ریندو
به قلم سنجین••••☆
🌩- - - - - - - - - - - - - پارت چهل و یکم:
یه ضربه تو صورتش خورد،یه سیلی کوتاه و سنگین که مجبورش کرد لای چشماشو باز کنه:ریندو؟ داداش؟!
ریندو نفسشو حبس کرد-فاک!
ران جلوی چشماش میلرزید،لعنتی داشت گریه میکرد-آها باشه...ولی اصلا سانزو کجا بود؟!
تازه متوجه شد،ران کنارش نشسته بود و باتومشو باز کرده بود-اگه کسی بهشون نزدیک میشد مثل حیوون اونو میزد-انقدر میزدش تا از صورتش یه ژلهی له شده باقی بمونه
خواست دستشو تکون بده اما فقط انگشتش تکون خورد-یکم تلاش کرد و بعد کتفش با صدای بدی تقه کرد-فاک،احتمالا در رفته بود
درد صورتشو جمع کرد و نالههای داغونش بلند شدن:ت...تنجی...کو!
ایزانا بالای سرش زانو زد،گوششو به لب ریندو نزدیک کرد و با شنیدن حرفاش مات شد-ریندو گفته بود"تنجیکو-خائن"
بیست دقیقه بعد،پسرا متفرق شده بودن-ریندو هنوز روی زمین دراز کشیده بود و بخاطر درد افتضاح دنده هاش به سختی نفس میکشید
ران مثل گرگ تیر خورده،بالای سرش وایساده بود
کتشو روی تن برادرش انداخته بود و با چشمهای به خون نشسته به ایزانا نگاه میکرد
تیک تاک ساعت،یه عذاب کشدار برای ریندو بود-
بیهوش نمیشد،اما گیجی و تهوعِ درد رهاش نمیکرد
:آی-
سرفه زد-نالید و چند قطره اشک از گوشهی چشمش پایین افتادن:را-ن!
بدنش از درد میلرزید،پیشونیش غرق عرق بود و صورتش از خون سرخ شده بود و هودیش،دیگه اصلا قابل پوشیدن نبود
:ریندو؟
صدای قدم های یکی رو روی زمین شنیده بود
گومپ گومپ دویدنش رو-بعد صدای فریادش رو
سانزو کنار بدن خیس از خون ریندو نشست-کت ران رو بیشتر بهش پیچید و دستشو روی کتف دردناکش نگهداشت:فاک-رین...!
از شدت درد،به سکسکه افتاد و با هر سکسکه،از درد چشماش خیس میشد،ران جلو رفت و دست سالمشو گرفت و انگشتهاشو فشار داد:تحمل کن داداش کوچیکه-ترافیکه...آمبولانس داره میاد!
ریندو دوباره سکسکه زد-نمیخواست جلوی بقیه گریه کنه اما احتمالا،کتف در رفته و دنده های شکسته برای گریه کردن کافی بودن
صورتش درد میکرد-احتمالا دندوناش آسیب دیده بودن
بینیش درد میکرد،احتمالا مو برداشته بود
چشمهاش نمیدید-احتمالا...
هزار تا احتمال وحشتناک وجود داشت،بین دردهایی که به بقیه میدادن،این درد دستهی دوم بود-دردی که احتمال زنده بیرون اومدن ازش خیلی کم بود!
سانزو جاشو با ران عوض کرد:اینجوری دووم نمیاره-باید شونشو ببندیم،باهم میتونیم جابجاش کنیم!
ایزانا داد زد:اگه دندهش شکسته باشه،تکونش بدیم ریهشو سوراخ میکنه،اگه میخوای به کشتنش بدی میتونم گردنشو واست بشکنم!
ران تشر زد:یه مشت میکوبم تو صورتت ایزانا!
سانزو اما به مایکی نگاه کرد:باید تکونش بدم،بیا به سینش دست بزن ببین دندهش شکسته یا نه!
مایکی داد زد:از کجا بدونم؟ دکتر که نیستم!
متقابلا سانزو گفت:ده سال دوجو کار کردی-قطعا میفهمی دندهی شکسته چطوریه!
╭─────┈┈┈.°୭
╰┈➤ 🌈
.𝂅 ִ ◯⃘ 𝆬 . 𞥊ֹ ׄ 𝇈⃝☁️𓂃
۫ ︩︪𔓕 🔥ৎ Ɨɑց:: #سانزوxریندو 𝆺𝅥 ׅ𝆭 ࿚
به قلم سنجین••••☆
🌩- - - - - - - - - - - - - پارت چهل و یکم:
یه ضربه تو صورتش خورد،یه سیلی کوتاه و سنگین که مجبورش کرد لای چشماشو باز کنه:ریندو؟ داداش؟!
ریندو نفسشو حبس کرد-فاک!
ران جلوی چشماش میلرزید،لعنتی داشت گریه میکرد-آها باشه...ولی اصلا سانزو کجا بود؟!
تازه متوجه شد،ران کنارش نشسته بود و باتومشو باز کرده بود-اگه کسی بهشون نزدیک میشد مثل حیوون اونو میزد-انقدر میزدش تا از صورتش یه ژلهی له شده باقی بمونه
خواست دستشو تکون بده اما فقط انگشتش تکون خورد-یکم تلاش کرد و بعد کتفش با صدای بدی تقه کرد-فاک،احتمالا در رفته بود
درد صورتشو جمع کرد و نالههای داغونش بلند شدن:ت...تنجی...کو!
ایزانا بالای سرش زانو زد،گوششو به لب ریندو نزدیک کرد و با شنیدن حرفاش مات شد-ریندو گفته بود"تنجیکو-خائن"
بیست دقیقه بعد،پسرا متفرق شده بودن-ریندو هنوز روی زمین دراز کشیده بود و بخاطر درد افتضاح دنده هاش به سختی نفس میکشید
ران مثل گرگ تیر خورده،بالای سرش وایساده بود
کتشو روی تن برادرش انداخته بود و با چشمهای به خون نشسته به ایزانا نگاه میکرد
تیک تاک ساعت،یه عذاب کشدار برای ریندو بود-
بیهوش نمیشد،اما گیجی و تهوعِ درد رهاش نمیکرد
:آی-
سرفه زد-نالید و چند قطره اشک از گوشهی چشمش پایین افتادن:را-ن!
بدنش از درد میلرزید،پیشونیش غرق عرق بود و صورتش از خون سرخ شده بود و هودیش،دیگه اصلا قابل پوشیدن نبود
:ریندو؟
صدای قدم های یکی رو روی زمین شنیده بود
گومپ گومپ دویدنش رو-بعد صدای فریادش رو
سانزو کنار بدن خیس از خون ریندو نشست-کت ران رو بیشتر بهش پیچید و دستشو روی کتف دردناکش نگهداشت:فاک-رین...!
از شدت درد،به سکسکه افتاد و با هر سکسکه،از درد چشماش خیس میشد،ران جلو رفت و دست سالمشو گرفت و انگشتهاشو فشار داد:تحمل کن داداش کوچیکه-ترافیکه...آمبولانس داره میاد!
ریندو دوباره سکسکه زد-نمیخواست جلوی بقیه گریه کنه اما احتمالا،کتف در رفته و دنده های شکسته برای گریه کردن کافی بودن
صورتش درد میکرد-احتمالا دندوناش آسیب دیده بودن
بینیش درد میکرد،احتمالا مو برداشته بود
چشمهاش نمیدید-احتمالا...
هزار تا احتمال وحشتناک وجود داشت،بین دردهایی که به بقیه میدادن،این درد دستهی دوم بود-دردی که احتمال زنده بیرون اومدن ازش خیلی کم بود!
سانزو جاشو با ران عوض کرد:اینجوری دووم نمیاره-باید شونشو ببندیم،باهم میتونیم جابجاش کنیم!
ایزانا داد زد:اگه دندهش شکسته باشه،تکونش بدیم ریهشو سوراخ میکنه،اگه میخوای به کشتنش بدی میتونم گردنشو واست بشکنم!
ران تشر زد:یه مشت میکوبم تو صورتت ایزانا!
سانزو اما به مایکی نگاه کرد:باید تکونش بدم،بیا به سینش دست بزن ببین دندهش شکسته یا نه!
مایکی داد زد:از کجا بدونم؟ دکتر که نیستم!
متقابلا سانزو گفت:ده سال دوجو کار کردی-قطعا میفهمی دندهی شکسته چطوریه!
╭─────┈┈┈.°୭
╰┈➤ 🌈
.𝂅 ִ ◯⃘ 𝆬 . 𞥊ֹ ׄ 𝇈⃝☁️𓂃
۫ ︩︪𔓕 🔥ৎ Ɨɑց:: #سانزوxریندو 𝆺𝅥 ׅ𝆭 ࿚
- ۲.۵k
- ۱۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط