زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_25
ارسلان _ اما عسل یادت من دیوونه وار عاشق دیانام از دیانا بد نگو اصلاا
عسل _ خو بابا
چیکو رو دیدی
ارسلان _ نه چیکو دیگه کیه
عسل _ سگمممم
ارسلان _ ببخشید فعلا کار دارم
من میرم بیرون اتاق
رفتم و منشی یهو گفت
منشی : Bay Arslan, buraya gelin. (آقا ارسلان بیایید اینجا)
ارسلان : Evet, işte böyle.
(بله بفرمایید)
منشی : Rahimi Hanım burada ve...
(خانم رحیمی اینجا اومدن و)
ارسلان _Dianaum buradaydı.
(چی دیانام اینجا بود)
چیشد زودبگو چیشد وای نه دیانا اینجا بودو من نفهمیدم اههههه
منشی : Evet
Çok üzgündüler, coşkuyla geldiler, ama üzüntüyle geri döndüler.
(خیلی ناراحت بودن با شوق اومدن اما با غم برگشتن)
Bu yemeği senin için son bir kez yaptıklarını söylediler.
(گفتن این غذارو برای آخرین بار براتون درست کردن)
Ve seni seviyorlar.
(و عاشق شما هستن)
Ve sana balın yanında mutluluklar dilerler.
(و براتون در کنار عسل آرزوی خوشبختی میکنن)
"Kameraya bak" dediler.
(در ضمن گفتن به دوربین هم نگاهی بندازین)
ارسلان _ چه غلطی کردم وایی دیانا عطر تنتو میخوام
خدااا چرا مگه چی شده حتما اونجا اومده که داشتم میخندیدم اخه خدا من نمیتونم دوباره از دستش بدم میمیرم میدونم خیلی بزرگش کردم قزیه اون روزو
پیش منشی داد زدم و گریه کردم و فقط بدو بدو رفتم از شرکت بیرون رفتم سمت خونشون در زدم درو باز نکردم از دیوار پریدم آخ دستم له شد فقط بدو کردم نفس برام نمونده بود از شرکت تا خونه یه ریس بدو کردم رفتم خونه در بسته بود درش شیشه ای بود اینقد داد زدم اسم دیانا رو ترسیدم بلایی سر خودش آورده باش درو محکم میکوبید و داد میزدمم تقصیر منه من چرت و پرت گفتم بهش دیوونم من اینقد ب خودم فش دادم
دیانا ااااا
دیانننااا
دیانا
دیانا
کجایی تو دیانا اااا
دیانا _ داشتم گریه میکردم دیدم صدایی میاد لباس مناسبی نداشتم نیم تنه مو پوشیده بودم با شلوار جذبم با موهای باز ولی ترسیدم که کی تو این وقت شب اینجوری در میزنه نکنه نکنه ارسلانه تندی یه پالتو پشمی پوشیدم و با چشای گریون رفتم جلو در
#پارت_25
ارسلان _ اما عسل یادت من دیوونه وار عاشق دیانام از دیانا بد نگو اصلاا
عسل _ خو بابا
چیکو رو دیدی
ارسلان _ نه چیکو دیگه کیه
عسل _ سگمممم
ارسلان _ ببخشید فعلا کار دارم
من میرم بیرون اتاق
رفتم و منشی یهو گفت
منشی : Bay Arslan, buraya gelin. (آقا ارسلان بیایید اینجا)
ارسلان : Evet, işte böyle.
(بله بفرمایید)
منشی : Rahimi Hanım burada ve...
(خانم رحیمی اینجا اومدن و)
ارسلان _Dianaum buradaydı.
(چی دیانام اینجا بود)
چیشد زودبگو چیشد وای نه دیانا اینجا بودو من نفهمیدم اههههه
منشی : Evet
Çok üzgündüler, coşkuyla geldiler, ama üzüntüyle geri döndüler.
(خیلی ناراحت بودن با شوق اومدن اما با غم برگشتن)
Bu yemeği senin için son bir kez yaptıklarını söylediler.
(گفتن این غذارو برای آخرین بار براتون درست کردن)
Ve seni seviyorlar.
(و عاشق شما هستن)
Ve sana balın yanında mutluluklar dilerler.
(و براتون در کنار عسل آرزوی خوشبختی میکنن)
"Kameraya bak" dediler.
(در ضمن گفتن به دوربین هم نگاهی بندازین)
ارسلان _ چه غلطی کردم وایی دیانا عطر تنتو میخوام
خدااا چرا مگه چی شده حتما اونجا اومده که داشتم میخندیدم اخه خدا من نمیتونم دوباره از دستش بدم میمیرم میدونم خیلی بزرگش کردم قزیه اون روزو
پیش منشی داد زدم و گریه کردم و فقط بدو بدو رفتم از شرکت بیرون رفتم سمت خونشون در زدم درو باز نکردم از دیوار پریدم آخ دستم له شد فقط بدو کردم نفس برام نمونده بود از شرکت تا خونه یه ریس بدو کردم رفتم خونه در بسته بود درش شیشه ای بود اینقد داد زدم اسم دیانا رو ترسیدم بلایی سر خودش آورده باش درو محکم میکوبید و داد میزدمم تقصیر منه من چرت و پرت گفتم بهش دیوونم من اینقد ب خودم فش دادم
دیانا ااااا
دیانننااا
دیانا
دیانا
کجایی تو دیانا اااا
دیانا _ داشتم گریه میکردم دیدم صدایی میاد لباس مناسبی نداشتم نیم تنه مو پوشیده بودم با شلوار جذبم با موهای باز ولی ترسیدم که کی تو این وقت شب اینجوری در میزنه نکنه نکنه ارسلانه تندی یه پالتو پشمی پوشیدم و با چشای گریون رفتم جلو در
۱۰.۶k
۰۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.