همسر اجباری ۲۱۲
#همسر_اجباری #۲۱۲
قبول دارم وضل مالی خوبی داری قیافه و خیلی چیزای دیگه... اما معلوم بود که آناهیچ کدوم از این چشمشو نگرفته
چون حتی یه بارم واست کم نزاشت آریا.
حاال هم حالشو ندیدی که چقدر بهم ریخته.
آنا اگه توام بخوای دیگه نمیتونه نقششو عملی نکنه. چون این نقشه کلی روش حساب شده .
-امیر آنا عشقمه.نمیتونم کنار یه پسر که هرشب با یکی میخوابه ببینمش. امییییر این پسره کثیفه امیرررر عشق من
مال منه. نمیخوام کسی نگاهش کنه .هانگ رو من میشناسم.
سرمو بین دستام گرفتم دستم از عصبانیت میلرزید .
امیر اومد کنارم نشست و دستشو دور شونه ها انداخت.
-آروم باش آریا میدونم سخته ما تا حاال همه خیلی سختی کشیدیم. میدونم واسه توام سخته پس تحمل کن داداش
مردو تحملش.به آنا اعتماد داشته باش بهش اعتماد کن آنا با لشقت نفس میکشه .
...
با حرفای امیر به خودم قبولوندم که با این مثال باید کنار بیام.
امیر :حاال هم بیا پایین این ابر بهارو آروم کن واگرنه االن تو سیل اشک غرق میشه.رفته تو اتاقش و درو بسته ساعت
دو هیچ کاریم نکردیم.
-دختره دیوونه باشه االن میارمش شما آماده شین من خودم میارمش .
-آریا یادت باشه که دوباره به این دختر نتوپیآ.
باشه.
-من رفتم پایین شمام بیاید.
باشه داداش.
امیر که رفت بیرون دفتم سمت در بالکن و پریدم رو بالکن اونوری آروم درو باز کردم آنا دراز کشیده بود رو تخت
سرش رو دستش بود صندلی رو اروم بر داشتم و رو بروی تختش گذاشتم صدای هق هقش داشت دیوونم میکرد
چرا گریه هیچ کسی اندازه آنا اعصابمو داغون نمیکرد. خوب به هر حال باید غرورمم حفظ میکردم. ازش خیلی دلگیر
بودم اما خوب دیگه عشقست دیگر. ...
باتحکیم گفتم
-سرتو بردار.
انگار شوکه شدو صدای گریه اش قطع شد و هق هق میکرد.
-باتوام سرتو بردار.
دست به سینه تکیه دادم به صندلی.
سرشو برداشت .انگار اول ترسی بعد وقتی در باز بالکن دید متوجه شد.
پاشد وتیکه شوداد به دیوار. زانواشو تو شکمش جمع کرد. سرشو گذاشت رو زانوش.
ای خدا تو چرا انقد مهر این جوجه رو تو دلم جا کردی.ببین با این همه حرفی که ردیف کردو بهم گفت دوست
داشتم. و اینطوری دلم واسش قنج میرفت.
-سرتو بردار و نگاه من کن همین االن.
گوش نکرد. دیگه داشت عصبانیم میکردا.
کمر بند شلوارمو باز کردم و پیچیدم دور دستم .
آنا انگار دلت واسه کتک خوردن تنگ شده.
سرشو برداشت چشماشو که دیدم خدایا من نابود کن ببین با این چکار کردم.
قبول دارم وضل مالی خوبی داری قیافه و خیلی چیزای دیگه... اما معلوم بود که آناهیچ کدوم از این چشمشو نگرفته
چون حتی یه بارم واست کم نزاشت آریا.
حاال هم حالشو ندیدی که چقدر بهم ریخته.
آنا اگه توام بخوای دیگه نمیتونه نقششو عملی نکنه. چون این نقشه کلی روش حساب شده .
-امیر آنا عشقمه.نمیتونم کنار یه پسر که هرشب با یکی میخوابه ببینمش. امییییر این پسره کثیفه امیرررر عشق من
مال منه. نمیخوام کسی نگاهش کنه .هانگ رو من میشناسم.
سرمو بین دستام گرفتم دستم از عصبانیت میلرزید .
امیر اومد کنارم نشست و دستشو دور شونه ها انداخت.
-آروم باش آریا میدونم سخته ما تا حاال همه خیلی سختی کشیدیم. میدونم واسه توام سخته پس تحمل کن داداش
مردو تحملش.به آنا اعتماد داشته باش بهش اعتماد کن آنا با لشقت نفس میکشه .
...
با حرفای امیر به خودم قبولوندم که با این مثال باید کنار بیام.
امیر :حاال هم بیا پایین این ابر بهارو آروم کن واگرنه االن تو سیل اشک غرق میشه.رفته تو اتاقش و درو بسته ساعت
دو هیچ کاریم نکردیم.
-دختره دیوونه باشه االن میارمش شما آماده شین من خودم میارمش .
-آریا یادت باشه که دوباره به این دختر نتوپیآ.
باشه.
-من رفتم پایین شمام بیاید.
باشه داداش.
امیر که رفت بیرون دفتم سمت در بالکن و پریدم رو بالکن اونوری آروم درو باز کردم آنا دراز کشیده بود رو تخت
سرش رو دستش بود صندلی رو اروم بر داشتم و رو بروی تختش گذاشتم صدای هق هقش داشت دیوونم میکرد
چرا گریه هیچ کسی اندازه آنا اعصابمو داغون نمیکرد. خوب به هر حال باید غرورمم حفظ میکردم. ازش خیلی دلگیر
بودم اما خوب دیگه عشقست دیگر. ...
باتحکیم گفتم
-سرتو بردار.
انگار شوکه شدو صدای گریه اش قطع شد و هق هق میکرد.
-باتوام سرتو بردار.
دست به سینه تکیه دادم به صندلی.
سرشو برداشت .انگار اول ترسی بعد وقتی در باز بالکن دید متوجه شد.
پاشد وتیکه شوداد به دیوار. زانواشو تو شکمش جمع کرد. سرشو گذاشت رو زانوش.
ای خدا تو چرا انقد مهر این جوجه رو تو دلم جا کردی.ببین با این همه حرفی که ردیف کردو بهم گفت دوست
داشتم. و اینطوری دلم واسش قنج میرفت.
-سرتو بردار و نگاه من کن همین االن.
گوش نکرد. دیگه داشت عصبانیم میکردا.
کمر بند شلوارمو باز کردم و پیچیدم دور دستم .
آنا انگار دلت واسه کتک خوردن تنگ شده.
سرشو برداشت چشماشو که دیدم خدایا من نابود کن ببین با این چکار کردم.
۷.۸k
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.