همسر اجباری ۲۱۱
#همسر_اجباری #۲۱۱
درسته از آنا دلگیر اما نباید جلو بقیه غرورشو میشکستم خاک تو سرم از خودم متنفر بودم دوست داشتم دستمو
قطع کنم بخاطر این سیلی که به آنا زدم.
داشت بی راه میگفت. من که خبر از اون هانگ بی همه چیز داشتم اسمش که میاد کفری میشم چه برسه آنی باهاش
باشه.
با سرعت به سمت پله ها رفتم که بچه ها منو نبینن.
در اتاقو بستم اعصابم داغون بود.خدا منو لعنت کنه با این کاری که کردم.دراز کشیدم رو تخت و با ساعدم چشامو
پوشوندم
هه آنا با یه سیلی واداد نمیدونم چرا دخترا وقتی توجه میبینن عوض میشن من عاشق آنا بود و آنا خودشم اینو
میدونست بعد...بعد به من میگه... حرفاش داغونم کرد . مخصوصا اونجایی که گفت قرار ما باشه واسه 4تیر .
از آنا دلگیر بودم خیلی اون از پنهاون کردن پلیسا .اینحرفای امروزش بد جوری آتیشم زد میدونم من بد حرق زدم
اما آنا نباید انقد بی پرده حرف میزد. من که اشتباهمو قبول کردم و پاش واستادم .
تقه ای به در اتاق زده شد .
بفرمایید.
همون مدلی موندم و هیچ تغییری ندادم به خود. حتما احسان بود.
پسر تو معلوم هست.چته .؟
این صدای امیر بود.
دستمو از رو چشام برداشتم درست نشستم روتخت.
آریا فکر نمیکنی یه وقتایی خیلی تند میری.؟
چی باید میگفتم.
-امیر من دوست ندارم آنا با این هانگ بره باید چکار کنم باید چطوری بهش بفهمونم.
-من تا حاال هرچقدم با آنا حرف زدم. تو زندگیتون کوچیکترین حرفی نزدم و دخالتی نکردم.
آریا من عشق آنارو نصبت به تو تحسین میکنم.
اینو از وقتی فهمیدم که تو ایران آنا بخاطر تو دوازده ساعت رو صندلی مینشست و تو پرونده ها دنبال سر نخ
میگشت.اینجا هم که بودیم چقدر باتو مهربون بود وچقدر تو واسش مهم بودی هروقت که با شین میرفتی بیرون آنا
هم غیرت زنونش به جوش میومد اینو تو تک تک حرکتاش میدیدم..همیشه با خودم میگفتم مگه آریا واسه آنا چکار
کرده که آنا انقدر پا بندشه وبخاطرش اینطور به خودش سخت میگیره.
درسته از آنا دلگیر اما نباید جلو بقیه غرورشو میشکستم خاک تو سرم از خودم متنفر بودم دوست داشتم دستمو
قطع کنم بخاطر این سیلی که به آنا زدم.
داشت بی راه میگفت. من که خبر از اون هانگ بی همه چیز داشتم اسمش که میاد کفری میشم چه برسه آنی باهاش
باشه.
با سرعت به سمت پله ها رفتم که بچه ها منو نبینن.
در اتاقو بستم اعصابم داغون بود.خدا منو لعنت کنه با این کاری که کردم.دراز کشیدم رو تخت و با ساعدم چشامو
پوشوندم
هه آنا با یه سیلی واداد نمیدونم چرا دخترا وقتی توجه میبینن عوض میشن من عاشق آنا بود و آنا خودشم اینو
میدونست بعد...بعد به من میگه... حرفاش داغونم کرد . مخصوصا اونجایی که گفت قرار ما باشه واسه 4تیر .
از آنا دلگیر بودم خیلی اون از پنهاون کردن پلیسا .اینحرفای امروزش بد جوری آتیشم زد میدونم من بد حرق زدم
اما آنا نباید انقد بی پرده حرف میزد. من که اشتباهمو قبول کردم و پاش واستادم .
تقه ای به در اتاق زده شد .
بفرمایید.
همون مدلی موندم و هیچ تغییری ندادم به خود. حتما احسان بود.
پسر تو معلوم هست.چته .؟
این صدای امیر بود.
دستمو از رو چشام برداشتم درست نشستم روتخت.
آریا فکر نمیکنی یه وقتایی خیلی تند میری.؟
چی باید میگفتم.
-امیر من دوست ندارم آنا با این هانگ بره باید چکار کنم باید چطوری بهش بفهمونم.
-من تا حاال هرچقدم با آنا حرف زدم. تو زندگیتون کوچیکترین حرفی نزدم و دخالتی نکردم.
آریا من عشق آنارو نصبت به تو تحسین میکنم.
اینو از وقتی فهمیدم که تو ایران آنا بخاطر تو دوازده ساعت رو صندلی مینشست و تو پرونده ها دنبال سر نخ
میگشت.اینجا هم که بودیم چقدر باتو مهربون بود وچقدر تو واسش مهم بودی هروقت که با شین میرفتی بیرون آنا
هم غیرت زنونش به جوش میومد اینو تو تک تک حرکتاش میدیدم..همیشه با خودم میگفتم مگه آریا واسه آنا چکار
کرده که آنا انقدر پا بندشه وبخاطرش اینطور به خودش سخت میگیره.
۷.۰k
۲۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.