رمانمعشوقهاستاد

رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۱

...مقدمه...
ازت فرار میکنم نه بخاطر اینکه دوستت ندارم؛
بلکه بخاطر اینه که خودمو از خطر بیشتر آلوده
شدن به تو دور نگه دارم
ولی مگه میشه با فرار از عشق سرنوشتی که برات
رقم خورده رو به راحتی تغییر بدي؟

#مطهره
همونطور که میدویدم به ساعت نگاه کردم.
آخ خدا، برفنا رفتم، ساعتو!
من به تو چی بگم آقاجون آخه؟ الان اگه استاد مثل
چی پرتم کنه بیرون من چیکار کنم؟
فقط سه روز از دانشگاه اومدنم گذشته، این دیر
اومدنم یعنی از همین اول سال بینظمی که ازشم به
شدت متنفرم.
به در کلاسم که رسیدم نفس عمیقی کشیدم و سعی
کردم ضربان قلبمو آرومتر کنم.
در نیمه باز بود واسه همین یه نگاه اجمالی به داخل
کلاس انداختم.
اولین چیز به صندلی استاد نگاه کردم که دیدم یه
پسر جوون همونطور که سرش توي گوشیه روش
نشسته.
دستمو روي قلبم گذاشتم.
آخ خدایا شکرت، انگار این دفعه شانسم خوب از آب
دراومد استاد نیومده.
ادامه دارد..
دیدگاه ها (۷)

رمان:#کوچولو#پارت_۱۳صدای کلفتی امد اوموقع فقط صداش رو بزور ا...

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۲پسره چه راحتم روي صندلی استاد نشسته...

رمان:#کوچولو#پارت_۱۲از دهنم پرید-قرار دارم دیگه بعدش به تو ر...

رمان:#کوچولو#پارت_۱۱-اینجا چکار میکردی؟ چرا زدیشون؟با اینکه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط