رمان: کوچولو
رمان:#کوچولو
#پارت_۱۳
صدای کلفتی امد اوموقع فقط صداش رو بزور از پشت گوشی شنیدنم ولی الان کاملا واضح
بگو
×اقا ۲۱ سالشه اسم باباش رضاعه ۴۳ سالشه مامانش فوت کرده توی سن ۲۹ سالگی تو لباس فروشی کار میکنه از ساعت ۸ تا ۹ ادرسش**** یه سالی میشه شروع به کار کرده توی***زندگی میکنه انتهای کوچه
از ترس نفسم بند امده بود اطلاعتمو از کجا اورده بود حتی ادرس خونه؟ دوباره شروع به حرف زدن کرد ایکاش لال شه یا شارژش تموم شهه.
×اها اسم مادرش هلما بوده ظاهرا مورد ازار خونگی قرار گرفته بوده رضا معتاده و دختره تا کلاس نهم بیشتر نخونده یه سال با یه پسره ای میرفته سر قرار شماره دختره هم******۰۹۲۰ و دیگه اها سوابق کاری زیادی داره اسم پسری که باهاش بوده حمیده الان ۲۶ سالشه عکسم بهتون بدم؟
نه اینارو کامل لیست کن برام بفرست!
بدون حرف دیگه ای قطع کرد با بهت نگاهش میکردم نیشخندی زد
گفتم برام کاری نداره.
-تو تو حق ندار..ی به.به اطلاعات شخصی من دسبرد بزنی
لکنت زبون گرفته بودم وقتی دیدم داره راه خونمونو میره قلبم وایساد
-وایساا لعنتی وایسا منو پیاده کن خودم میرم رضا بیبنت بدبختم!!!
نگاهی بهم کرد پوففی کشید و کلافه دستی داخل موهاش برد که باعث شد دو تار مو از موهاش روی پیشونیش بریزه و جذاب ترش کنه
نترس دختر نترس جرعت نداره بهت دست بزنه
-چیمگی پیادم کن همین الان
از تن صدای بلندم خودمم تعجب کردم
سر کوچه پیادت میکنم نه نباشه
سری تکون دادم به پنجره نگاه کردم و یه گوشه کز کردم چند دقیقه تو سکوت گذشت چرا نمیرسیدیم ما که راهی تا خونه نداشتیم؟
سیگار کشیدی؟
-اوم
میدونستم از بوی زیادش فهمیده
+نکش اونا که تو میکشی فقط نابودت میکنه کمکی بهت نمیکنه
اشاره ای به داشبورت کرد:بازش کن
بازش کردم با دیدن هزار سیگار مختلف چشمام گرد شد
+یکیشو بردار
شانسی دست کردمو یه پاکت برداشتم با دیدن مارکش دهنم و موند سریع گفتمم
-نه نه مرسی برا خودت
لبخندی زد که هزاران برار زیباش کرد
+لیاقتشو داری برش دار
دو دل بودم اخرش برش داشتم و جاسازش کردم تو کیفم وایساد دلم میخواست بپرسم چرا انقدر طول کشید رسوندم که گفت
+راهو اشتباه امدم برا همین طول کشید
چجور فهمید میخواستم اینو بپرسم
-باش مرسی خدافظ
+سحا
برگشتم به سمت این صدای گیرا
-بله
منتظر نگاهش کردم
+هیچی میخواستم بیبنم صدا کردنت چجوریه برو بابات میفهمه پیچوندی ها
با یاد اوری این بدون جواب سریع درو بستم و بدو بدو به سمت خونه رفتم همین که وایسادم در زدم و شالمو جلو کشیدم روژمو کامل پاک همین که در باز شد رفتم داخل دیدم نشسته و تخمه میخوره بیخیال گفتم
-سلام
بدون جواب موندم ولی دیگه تکرارش نکردم و رفتم تو اتاقم
ادامه دارد...
#پارت_۱۳
صدای کلفتی امد اوموقع فقط صداش رو بزور از پشت گوشی شنیدنم ولی الان کاملا واضح
بگو
×اقا ۲۱ سالشه اسم باباش رضاعه ۴۳ سالشه مامانش فوت کرده توی سن ۲۹ سالگی تو لباس فروشی کار میکنه از ساعت ۸ تا ۹ ادرسش**** یه سالی میشه شروع به کار کرده توی***زندگی میکنه انتهای کوچه
از ترس نفسم بند امده بود اطلاعتمو از کجا اورده بود حتی ادرس خونه؟ دوباره شروع به حرف زدن کرد ایکاش لال شه یا شارژش تموم شهه.
×اها اسم مادرش هلما بوده ظاهرا مورد ازار خونگی قرار گرفته بوده رضا معتاده و دختره تا کلاس نهم بیشتر نخونده یه سال با یه پسره ای میرفته سر قرار شماره دختره هم******۰۹۲۰ و دیگه اها سوابق کاری زیادی داره اسم پسری که باهاش بوده حمیده الان ۲۶ سالشه عکسم بهتون بدم؟
نه اینارو کامل لیست کن برام بفرست!
بدون حرف دیگه ای قطع کرد با بهت نگاهش میکردم نیشخندی زد
گفتم برام کاری نداره.
-تو تو حق ندار..ی به.به اطلاعات شخصی من دسبرد بزنی
لکنت زبون گرفته بودم وقتی دیدم داره راه خونمونو میره قلبم وایساد
-وایساا لعنتی وایسا منو پیاده کن خودم میرم رضا بیبنت بدبختم!!!
نگاهی بهم کرد پوففی کشید و کلافه دستی داخل موهاش برد که باعث شد دو تار مو از موهاش روی پیشونیش بریزه و جذاب ترش کنه
نترس دختر نترس جرعت نداره بهت دست بزنه
-چیمگی پیادم کن همین الان
از تن صدای بلندم خودمم تعجب کردم
سر کوچه پیادت میکنم نه نباشه
سری تکون دادم به پنجره نگاه کردم و یه گوشه کز کردم چند دقیقه تو سکوت گذشت چرا نمیرسیدیم ما که راهی تا خونه نداشتیم؟
سیگار کشیدی؟
-اوم
میدونستم از بوی زیادش فهمیده
+نکش اونا که تو میکشی فقط نابودت میکنه کمکی بهت نمیکنه
اشاره ای به داشبورت کرد:بازش کن
بازش کردم با دیدن هزار سیگار مختلف چشمام گرد شد
+یکیشو بردار
شانسی دست کردمو یه پاکت برداشتم با دیدن مارکش دهنم و موند سریع گفتمم
-نه نه مرسی برا خودت
لبخندی زد که هزاران برار زیباش کرد
+لیاقتشو داری برش دار
دو دل بودم اخرش برش داشتم و جاسازش کردم تو کیفم وایساد دلم میخواست بپرسم چرا انقدر طول کشید رسوندم که گفت
+راهو اشتباه امدم برا همین طول کشید
چجور فهمید میخواستم اینو بپرسم
-باش مرسی خدافظ
+سحا
برگشتم به سمت این صدای گیرا
-بله
منتظر نگاهش کردم
+هیچی میخواستم بیبنم صدا کردنت چجوریه برو بابات میفهمه پیچوندی ها
با یاد اوری این بدون جواب سریع درو بستم و بدو بدو به سمت خونه رفتم همین که وایسادم در زدم و شالمو جلو کشیدم روژمو کامل پاک همین که در باز شد رفتم داخل دیدم نشسته و تخمه میخوره بیخیال گفتم
-سلام
بدون جواب موندم ولی دیگه تکرارش نکردم و رفتم تو اتاقم
ادامه دارد...
۷۰۰
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.