My doll girl

My doll girl
Part 20
( یک سال بعد)
ات: کوکک....جونگ کوک.....
جونگ کوک؟
کوک کجایی؟
همه جارو گشتم ولی نبود ک نبود...
آروم دره اتاق کارشو باز کردم
غرق لپ تابش بود...اعتراف میکنم که دوباره عاشقش شدم
ات: جونگ کوک؟
سرشو آرود بالا و بهم نگاه کرد
کوک: ات اومدی اینجا؟
ات: اممممم....اوهوم کارت داشتم!
کوک: بیا
درو بستم دستمو از پشت بهم گره کردمو با خجالت رفتم نزدیکش
کوک: بیا اینجا کوچولو
( به پاش اشاره کرد )
رفتم و رو پاش نشستم
و دستشو دور کمرم حلقه کرد
ات: امممم....چیزه
کوک: هوم؟
ات: اوففف کوک من چند روزه که از وقت پریو*دیم میگذره
کوک: خب...این کجاش بده؟
ات: جوگ کوک میفهمی چی میگی؟
ممکنه....ممکنه....حام*له باشم
کوک:چییییییییییییییی
ات بپوش بریم
ات: کجا؟
کوک: بریم ببینم واقعا حامله ای یا نه....زود باش( داد خیلی بلند و عصبی)
ات"
از لحنش خیلی ترسیدم چرا یهو عصبی شد؟
بی مقدمه به سمت اتاقم رفتم و لباسمو عوض کردم
توی ماشین بود سریع از پله ها رفتم پایین و سوار شدم
ماشینو روشن کرد و راه افتاد خیلی تند می‌روند طوری ک هر لحظه حس میکردم تصادف میکنیم با شتاب ترمز کرد
کوک: زود باش پیاده شو
.......
دکتر: خب صبر کن ببینم...
آها....تبریک میگم شما باردارید
ات: واقعا؟
دکتر : بله مبارکتون باشه...با خوبی و خوشی بزرگ بشه
ات: مم..ممنون
استرس داشتم نمیدونستم باید به کوک چی بگم از اتاق دکتر خارج شدم سرمو برگردوندم که کوک جلوم ظاهر شد
کوک: خب...چیشده
اشک تو چشام جمع شده بود نه از خوشحالی از ترس.... از استرس
ات: من...من..
کوک: چرا من من میکنی حرفتو بزن
ات: ههه...حا...حاملم
کوک:.....
خیلی غیر منتظره لبامو بوسید و بغلم کرد
کوک: ات...ممنون ممنون ممنون
ات: ولی...من فکر کردم عصبی میشی اگ....
کوک: دیوونه شدی دختر برا چی باید عصبی بشم وقتی بچم از توعه
اههه نمیدونی الان چقدر خوشحالممم
بیا بریم
دستمو گرفت و منو برد لب ساحل
ات: برای چی اومدیم اینجا؟
کوک: صبر کن میبینی!
لنگه شلوارشو بالا زد و رفت توی آب
ات: کوکک چیکار میکنیی؟
دستشو باز کرد و از ته دلش داد میزد....
کوک: من دارم بابا میشممم
دختر مورد علاقم داره بچمون به دنیا میارههه
خدایا ممنونم ازتتت ممنونم که کاری کردی این خوشبختی رو حس کنمم...ممنونم ازت که بعد اون همه سختی توی زندگی منو شاهد این لحظه کردییی.....
ات: با لبخند بهش نگاه میکردم
منم رفتم پیشش دستمو باز کردم و ایستادم
ات: خدایا منم ازت ممنونم که جونگ کوکو بهم دادی اون تنها و بهترین اتفاق زندگی منهه....ممنونم کاری کردی که باهاش آشنا بشم...ممنوننننن
برای چند دقیقه با لبخند بهم نگاه کردیم
که کوک بغلم کرد
کوک: بریم خونه سردت میشه..
دیدگاه ها (۲)

ادمین: روزی یه اتفاقی میوفته که ما ازش بی خبریم اما نمیدونیم...

𝐏𝐚𝐫𝐭1𝑀𝓎 𝒸𝓇𝒾𝓂𝒾𝓃𝒶𝓁 𝒹𝓇𝒾𝓋𝑒𝓇لباشو روی لب های معشوقش گذاشت..کوک:تو...

واقعا شرمنده ک نیستم جایی بودم که نت نداشتم....

عاشقتم عروسکم ...........صبح فردا: ویو اتبا نوازش ها و زمزمه...

پارت ۱۴

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط