monthmy² پارت⁵
یونمین: سلام
اعضا: سلام
جیهوپ: خب چرخ و فلک سوار بشیم؟
جیمین به محض اینکه جیهوپ این حرفو زد خودشو به یونگی چسبوند
جیمین: من از ارتفاع میترسم
یونگی: تو بغل من بشین
و سوار چرخ و فلک شدن جیمین تمام این مدت خودشو سفت تو بغل یونگی جا کرده بود
و بعد چند مین چرخ و فلک تموم شد
چندتا وسیله دیگهم سوار شدن و دیگه وقت شام بود
با ماشین سمت یه رستوران رفتن و نشستن و سفارش دادن جین به همراه یونگی اومد که حساب کنه
وقتی یونگی کارتو داد آستین کتش بالا رفت و جای چنگ و زخماش معلوم شد
جین: یونگی، دستت چیشده؟
یونگی: عاا اینا؟ کار جیمینه
جین: میزنتت؟
یونگی: نه، خودم باعثش میشم (پوزخند)
جین: خب نکنش برادر من
یونگی: بخامم تا ماه بعد حق ندارم بهش دست بزنم مگه اینکه خودش بخاد
جین: حواست بهش باشه، هنوز بچس
بعد خوردن شام
پرش مکانی داخل ماشین یونمین
یونگی: میخای ببرمت یه جایی؟
جیمین: کجا؟
یونگی: صبر کن میبینی
.
.
.
خببب دوستان، خودم خیلی دلم میخاد یهو کلی پارت بدم ولی ویسگون من نمیزاره یه روز چندبار پشت سر هم پارت بدم و الانم که دارم مینویسمش اصن چشمام نمیبینه خیلی خابم میاد طوری که دارم میمیرم، بعد از این به بعد کم مینویسم که دیر تموم شه چون خودم خیلی دوسش دارم و دلم نمیاد تموم شه و اینکه من یه سناریو دیگه داشتم و نوشتمش و آپلودشم کردم ولی زیاد حال نکردم باهاش خیلی مسخره میشد
خبب تا درودی دیگر بدرود.
اعضا: سلام
جیهوپ: خب چرخ و فلک سوار بشیم؟
جیمین به محض اینکه جیهوپ این حرفو زد خودشو به یونگی چسبوند
جیمین: من از ارتفاع میترسم
یونگی: تو بغل من بشین
و سوار چرخ و فلک شدن جیمین تمام این مدت خودشو سفت تو بغل یونگی جا کرده بود
و بعد چند مین چرخ و فلک تموم شد
چندتا وسیله دیگهم سوار شدن و دیگه وقت شام بود
با ماشین سمت یه رستوران رفتن و نشستن و سفارش دادن جین به همراه یونگی اومد که حساب کنه
وقتی یونگی کارتو داد آستین کتش بالا رفت و جای چنگ و زخماش معلوم شد
جین: یونگی، دستت چیشده؟
یونگی: عاا اینا؟ کار جیمینه
جین: میزنتت؟
یونگی: نه، خودم باعثش میشم (پوزخند)
جین: خب نکنش برادر من
یونگی: بخامم تا ماه بعد حق ندارم بهش دست بزنم مگه اینکه خودش بخاد
جین: حواست بهش باشه، هنوز بچس
بعد خوردن شام
پرش مکانی داخل ماشین یونمین
یونگی: میخای ببرمت یه جایی؟
جیمین: کجا؟
یونگی: صبر کن میبینی
.
.
.
خببب دوستان، خودم خیلی دلم میخاد یهو کلی پارت بدم ولی ویسگون من نمیزاره یه روز چندبار پشت سر هم پارت بدم و الانم که دارم مینویسمش اصن چشمام نمیبینه خیلی خابم میاد طوری که دارم میمیرم، بعد از این به بعد کم مینویسم که دیر تموم شه چون خودم خیلی دوسش دارم و دلم نمیاد تموم شه و اینکه من یه سناریو دیگه داشتم و نوشتمش و آپلودشم کردم ولی زیاد حال نکردم باهاش خیلی مسخره میشد
خبب تا درودی دیگر بدرود.
- ۵.۳k
- ۱۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط