جیمین فیک زندگی پارت

جیمین فیک زندگی پارت ۸۹#


شام سه نفرمون رو خوردیم . اولین بار بود که شام خانوادگی میخوردم خیلی حس خوبی داره اینکه بزرگ یه خانواده باشی و خانواده خودت رو بسازی و همه اعضای خانواده بهت تکیه کنن .
بعد شام همه به سمت اتق هامونرفتیم که بخوابیم .
تا رفتم تو اتاق تیشرتم رو در اوردم . به نظرم موقع خواب پوست باید نفس بگیره . دراز کشیدم و ات هم اومد تو بغلم که صدای در اومد

ته جین: بابای من میترسم تنها بخوابم
ات: چیزی نیست نترس
ته جین: میترسم تو خواب یکی بیاد پاهامو قلقلک بده و اذیتم کنه
جیمین: ته جین اینجا چیزی نیست ونگهبان و خدمت کار داره و چیزی نمیتونه نزدیک تو بشه
ته جین: میشه امشب پیش شما بخوابم . تاحالا بغل مامانم نرفتم
جیمین: اخه...
ات: اره پسرم چرا نشه بیا بغلم
جیمین: هی من اینجا هویجم

ته جین اومد وسط بین من و ات و سرش و گذاشت رو بازوی ات و تو بغل ات خوابید . چند دقیقه گذشت . ات و ته جین هردو خوابن پس رفتم پشت ات دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم و سرم و بردم سمت گردنش و خوابیدم

صبح با صدای زنگگوشی بیدار شدم و ات و ته جین هم بیدار شدن و رفتیم صبحونه بخوریم .

ات: میخوام ته جین رو بفرستم مهد کودک
جیمین: منم موافقم...
ات: من باید برم جایی دیرم شدا
جیمین: کجا بیا صبحونت و کامل بخور
ات: کارم خیلی مهمه . خدافظ عشق های من ...
دیدگاه ها (۴)

جیمین فیک زندگی پارت ۹۰#

جیمین فیک زندگی پارت ۹۱#

جیمین فیک زندگی پارت ۸۸#ویوجیمین ات داشت یا مدیر حرف میزد و ...

جیمین فیک زندگی پارت ۸۷#ویو ات بدو بدو بدو همینجوریش هم دیر ...

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۲#

جیمین فیک زندگی پارت ۱۰۱#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط