خان زاده پارت14۳
#خان_زاده #پارت14۳
از فکر اینکه الان بیرونی ها صدام و شنیدن هول کردم. فهمید و گفت
_آفتاب نزده رفتن.
کلافه نفسم و بیرون دادم که با دیدن ساعت جیغم در اومد
_مدرسم دیر شد.
قهقهه ش در اومد
_آخی... کوچولو چه نگران مدرسشم هست. ساعت ده شده دیگه تا تو برسی میشه یازده خودتو خسته نکن.
نالون گفتم
_امروز امتحان داشتم.
نگاه خیرش و که دیدم تازه فکر وضعیتم افتادم.
در کمدم و باز کردم و مانتو و شلواری بیرون کشیدم.
مانتوم و روی همون تیشرت پوشیدم و شلوار و شال به دست به سمت در اتاق رفتم که صداش اومد
_آیلین
خشکم زد. صدای لعنتیش قلبم و لرزوند.
_من کاری به اون صیغه ی مسخره ای که اسمش طلاقه ندارم.از نظر من تو هنوز زن منی.
با مکث ادامه داد
_نمی تونی مال کس دیگه بشی.
حتی توان برگشتن هم نداشتم.. فهمیدم که بلند شد و لحظه ای بعد صداش حرص بیشتری گرفت
_وقتی خوابی هیچ کس حق نداره نگات کنه...هیچ کس حق نداره اون موهای لعنتیت و بو کنه.هیچ کس حق لمس کردنت و نداره.
دقیقا پشت سرم ایستاد. آروم ولی محکم گفت
_من نقطه به نقطه ی تن تو مهر زدم نمیتونی مال کسی جز من باشی.
جمله ی آخرش رو دقیقا کنار گوشم گفت.
برگشتم سمتش و در حالی که سعی میکردم محکم باشم گفتم
_میخوای دوباره ازدواج کنیم؟یا نه...میخوای بشینم توی این خونه تا هر از گاهی بیای و بهم بفهمونی مال توعم و حق زندگی ندارم..
پوزخند زدم و گفتم
_سه شبه از نامزدت دور موندی زده به سرت هذیون میگی.
درو باز کردم که دستشو روی در گذاشت و درو بست.
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
از فکر اینکه الان بیرونی ها صدام و شنیدن هول کردم. فهمید و گفت
_آفتاب نزده رفتن.
کلافه نفسم و بیرون دادم که با دیدن ساعت جیغم در اومد
_مدرسم دیر شد.
قهقهه ش در اومد
_آخی... کوچولو چه نگران مدرسشم هست. ساعت ده شده دیگه تا تو برسی میشه یازده خودتو خسته نکن.
نالون گفتم
_امروز امتحان داشتم.
نگاه خیرش و که دیدم تازه فکر وضعیتم افتادم.
در کمدم و باز کردم و مانتو و شلواری بیرون کشیدم.
مانتوم و روی همون تیشرت پوشیدم و شلوار و شال به دست به سمت در اتاق رفتم که صداش اومد
_آیلین
خشکم زد. صدای لعنتیش قلبم و لرزوند.
_من کاری به اون صیغه ی مسخره ای که اسمش طلاقه ندارم.از نظر من تو هنوز زن منی.
با مکث ادامه داد
_نمی تونی مال کس دیگه بشی.
حتی توان برگشتن هم نداشتم.. فهمیدم که بلند شد و لحظه ای بعد صداش حرص بیشتری گرفت
_وقتی خوابی هیچ کس حق نداره نگات کنه...هیچ کس حق نداره اون موهای لعنتیت و بو کنه.هیچ کس حق لمس کردنت و نداره.
دقیقا پشت سرم ایستاد. آروم ولی محکم گفت
_من نقطه به نقطه ی تن تو مهر زدم نمیتونی مال کسی جز من باشی.
جمله ی آخرش رو دقیقا کنار گوشم گفت.
برگشتم سمتش و در حالی که سعی میکردم محکم باشم گفتم
_میخوای دوباره ازدواج کنیم؟یا نه...میخوای بشینم توی این خونه تا هر از گاهی بیای و بهم بفهمونی مال توعم و حق زندگی ندارم..
پوزخند زدم و گفتم
_سه شبه از نامزدت دور موندی زده به سرت هذیون میگی.
درو باز کردم که دستشو روی در گذاشت و درو بست.
🍁 🍁 🍁 🍁 🍁
۷.۰k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.