⊱⋅ ──────•🦉♾🦇•────── ⋅⊰
⊱⋅ ──────•🦉♾🦇•────── ⋅⊰
پارت 36
[ شروعی دیگر 🖤✨ ]
#دیانا🎀
طبقه پایین رفتم و در زدم ولی جوابی نیومد...
آروم لای درو باز کردم و داخل خونه سرک کشیدم...کسی در سالن نبود...
آروم وارد شدم و گفتم :< صاحب خونه؟ >
صدای آهنگ را از اتاقی شنیدم... سمت اتاق رفتم و تقه ای به در زدم... خواستم در رو باز کنم که ارسلان
بیرون اومد و جلوی دیدم به داخل اتاق رو گرفت و گفت :< کاری داری؟ >
از سرک کشیدن دست کشیدمو گفتم :< گفتم بیای بالا نیومدی برات غذا آوردم >
ارسلان لبخند کمرنگی زد و در اتاق رو بست و بشقابو از دستم گرفت و گفت :< مرسی...دستت درد نکنه... ظهر بوش میومد خیلی هوس کرده بودم >
لبختدی زدم و به در اتاق نگاه کردم که بازومو گرفت و از در اتاق مرموزش دور کرد و همونجور که فضولیم گُل کرده بود مجبور شدم بیخیال شم...
دیانا :< خب دیگه..من میرم... >
برگشتم برم که باز مچ دستم با دستای مردونه اش محاصره شد و گفت :< به مامان اینا چیزی نگیا... >
به زور خنده ام رو کنترل کردمو گفتم :< باشه. >
و به طبقه دوم رفتم..تا شالمو برداشتم صدای گوشی بلند شد...
دیانا :< الو؟ >
مهشاد :< سلام خوبی خوشگلم؟ >
دیانا :< مرسی عزیزم کاری داشتی؟ >
مهشاد :< آره...راستش درباره قرار بام تهرون، فردا غروب میایم دنبالتون... >
با تعجب پرسیدم :< دنبالتون؟ >
پارت 36
[ شروعی دیگر 🖤✨ ]
#دیانا🎀
طبقه پایین رفتم و در زدم ولی جوابی نیومد...
آروم لای درو باز کردم و داخل خونه سرک کشیدم...کسی در سالن نبود...
آروم وارد شدم و گفتم :< صاحب خونه؟ >
صدای آهنگ را از اتاقی شنیدم... سمت اتاق رفتم و تقه ای به در زدم... خواستم در رو باز کنم که ارسلان
بیرون اومد و جلوی دیدم به داخل اتاق رو گرفت و گفت :< کاری داری؟ >
از سرک کشیدن دست کشیدمو گفتم :< گفتم بیای بالا نیومدی برات غذا آوردم >
ارسلان لبخند کمرنگی زد و در اتاق رو بست و بشقابو از دستم گرفت و گفت :< مرسی...دستت درد نکنه... ظهر بوش میومد خیلی هوس کرده بودم >
لبختدی زدم و به در اتاق نگاه کردم که بازومو گرفت و از در اتاق مرموزش دور کرد و همونجور که فضولیم گُل کرده بود مجبور شدم بیخیال شم...
دیانا :< خب دیگه..من میرم... >
برگشتم برم که باز مچ دستم با دستای مردونه اش محاصره شد و گفت :< به مامان اینا چیزی نگیا... >
به زور خنده ام رو کنترل کردمو گفتم :< باشه. >
و به طبقه دوم رفتم..تا شالمو برداشتم صدای گوشی بلند شد...
دیانا :< الو؟ >
مهشاد :< سلام خوبی خوشگلم؟ >
دیانا :< مرسی عزیزم کاری داشتی؟ >
مهشاد :< آره...راستش درباره قرار بام تهرون، فردا غروب میایم دنبالتون... >
با تعجب پرسیدم :< دنبالتون؟ >
۱۰.۰k
۲۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.