⊱⋅ ──────•🦉♾🦇•────── ⋅⊰
⊱⋅ ──────•🦉♾🦇•────── ⋅⊰
پارت 34
[ شروعی دیگر 🖤✨ ]
#دیانا🎀
ارسلان :< چیزه...حواسم نبود... >
نگاهم به خونه افتاد که پُر دود بود!
بی توجه ارسلانو کنار زدم و داخل شدم..
سرفه کردم و رو به آرسلان گفتم :< پنجره هارو باز کن... >
فر را خاموش کردم و ظرف رو بدون احتیاط در آوردم که تازه متوجه داغی ظرف شدم و داخل سینک
انداختم.
پوف بلندی کشیدم و با عصبانیت گفتم :< آخه مگه کم داری پسر؟! >
#ارسلان🎀
با چشمای درشت شده به دیانا خیره شدم، رفتارش همونجوری بود که همه تعریف می کردن، مغرور و بداخلاق!
اخم کردم گفتم :< خب حواسم نبود...بعدشم کسی از شما کمک نخواست عین 125 خودتو میرسونی... >
موهایی که از زیر شال بیرون اومده بود رو با انگشت های ظریفش داد تو که دستش سوخت و آخی گفت...
ارسلان :< چی شد؟ >
#دیانا🎀
به انگشتای دستم خیره شدم و گفتم :< بفرما...بخاطر شما دستمم سوخت! >
میدونستم دیگر زیادی منت گذاشتم ولی خب موقع عصبانیت نمیتونستم خودمو کنترل کنم...
به سمت در رفتم که ارسلان مچ دستمو گرفت و گفت :< بیا بشین برات پانسمانش کنم... >
با تخسی دستمو از دستش بیرون کشیدم و گفتم :< لازم نکرده >
ارسلانم کم نیاورد و دستمو محکم کشید و روی کاناپه گذاشتم...
روبروم نشست و دستمو روی پاش گذاشت، خمیر دندان رو آروم روی زخم ها کشید که اخ و اوخم بلند شد و گفتم :< یواش >
پارت 34
[ شروعی دیگر 🖤✨ ]
#دیانا🎀
ارسلان :< چیزه...حواسم نبود... >
نگاهم به خونه افتاد که پُر دود بود!
بی توجه ارسلانو کنار زدم و داخل شدم..
سرفه کردم و رو به آرسلان گفتم :< پنجره هارو باز کن... >
فر را خاموش کردم و ظرف رو بدون احتیاط در آوردم که تازه متوجه داغی ظرف شدم و داخل سینک
انداختم.
پوف بلندی کشیدم و با عصبانیت گفتم :< آخه مگه کم داری پسر؟! >
#ارسلان🎀
با چشمای درشت شده به دیانا خیره شدم، رفتارش همونجوری بود که همه تعریف می کردن، مغرور و بداخلاق!
اخم کردم گفتم :< خب حواسم نبود...بعدشم کسی از شما کمک نخواست عین 125 خودتو میرسونی... >
موهایی که از زیر شال بیرون اومده بود رو با انگشت های ظریفش داد تو که دستش سوخت و آخی گفت...
ارسلان :< چی شد؟ >
#دیانا🎀
به انگشتای دستم خیره شدم و گفتم :< بفرما...بخاطر شما دستمم سوخت! >
میدونستم دیگر زیادی منت گذاشتم ولی خب موقع عصبانیت نمیتونستم خودمو کنترل کنم...
به سمت در رفتم که ارسلان مچ دستمو گرفت و گفت :< بیا بشین برات پانسمانش کنم... >
با تخسی دستمو از دستش بیرون کشیدم و گفتم :< لازم نکرده >
ارسلانم کم نیاورد و دستمو محکم کشید و روی کاناپه گذاشتم...
روبروم نشست و دستمو روی پاش گذاشت، خمیر دندان رو آروم روی زخم ها کشید که اخ و اوخم بلند شد و گفتم :< یواش >
۱۰.۱k
۲۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.