🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت137 #جلد_دوم
چون خونه قدیمی بود وسنتی چندتا طاقچه بزرگ و کوچک روی دیوار اتاق ها بود که زیاد از روی زمین فاصله نداشتن بهشون اشاره کرد و گفت _اینجا می تونیم چندتا پوزیشن خوب با هم داشته باشیم !
عصبی به سمتش رفتم و با مشت روی سینش کوبیدم و گفتم
خیلی منحرفی اهورا ببین داری به چی فکر می کنی من دارم به در و پنجره نگاه می کنم تو داره برای باهم بودنمون نقشه میکشی.
منو از روی زمین بلند کرد و دور خودش چرخید و گفت
_من همیشه برای باهم بودنمون نقشه میچینم خوشگلم اولین بارم که نیست.
خوشحال نیستی شوهرت این قدر تورو میخواد؟
با صدای بلند خندیدم و دستام محکم دور گردنشو حلقه کردم تا زمین نیفتم اما وقتی من روی زمین گذاشت هر دو نفرمون سرمون گیج میرفت تو اتاق که فقط یه موکت پهن بود دراز کشید و منم کنارش دراز کشیدم و سرم رو روی بازوش گذاشتم هر دو نفر به سقف خونه خیره بودیم کنار گوشش زمزمه مکردم
_ اهورا یه چیزی بهت بگم
آره که گفت نگاهم به سقف دادم و گفتم
یه روزی اگه ترکم کنی میمیرم
اگه منو نخوای میمیرم
یه روزی اگه بهم خیانت کنی میمیرم این بار دیگه زنده نمیمونم فک نکن نفس میگیرم جونمیگیرم دوباره حتی حضور مونسم باعث نمیشه که زندگی کنم پس هیچ وقت ؛هیچ وقت هیچ کدوم این کارارو نکن محکمتر منو به سمت خودش کشید و بغلم کرد و گفت
_ این حرفا چیه که میزنی عروسک من از این کار نمی کنم خوشگل من اینقدر به حرفهای این کیمیا میزنه اهمیت نده برای خودش حرف میزنه یه چیزی میگه تو رو اذیت کنه..
من نقشه ها دارم میتوام شوهرشو بکشونم اینجا تا نزدیک ما زندگی کنه من به چیا فک می کنم تو داری از خیانت و رفتن و نبودن حرف میزنی؟
با این حرفات اذیتم میکنی ناراحتم میکنی پس دیگه نزن از این حرفا باشه؟
خودمو بیشتر توی بغلش دادم که در اتاق باز شد و مونس با دیدن ما توی بغل همدیگه خوشحال به سمتمون دوید و خودش روی ما پرت کرد با خنده سه نفری همدیگرو بغل کردیم و کیمیا از کنار در عصبی به ما خیره شد.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#عاشقانه #عکس #جذاب #خاص #عکس_نوشته_عاشقانه #مکتب_حاج_قاسم #این_قرن_بخواست_خدا_قرن_غلبه_بر_مستضعفان_بر_مستکبران_خواهد_بود✌️💪 #خمینی_زنده_است #امام_دلها #امام_خامنه_ای #رحلت_امام_خمینی
#خان_زاده #پارت137 #جلد_دوم
چون خونه قدیمی بود وسنتی چندتا طاقچه بزرگ و کوچک روی دیوار اتاق ها بود که زیاد از روی زمین فاصله نداشتن بهشون اشاره کرد و گفت _اینجا می تونیم چندتا پوزیشن خوب با هم داشته باشیم !
عصبی به سمتش رفتم و با مشت روی سینش کوبیدم و گفتم
خیلی منحرفی اهورا ببین داری به چی فکر می کنی من دارم به در و پنجره نگاه می کنم تو داره برای باهم بودنمون نقشه میکشی.
منو از روی زمین بلند کرد و دور خودش چرخید و گفت
_من همیشه برای باهم بودنمون نقشه میچینم خوشگلم اولین بارم که نیست.
خوشحال نیستی شوهرت این قدر تورو میخواد؟
با صدای بلند خندیدم و دستام محکم دور گردنشو حلقه کردم تا زمین نیفتم اما وقتی من روی زمین گذاشت هر دو نفرمون سرمون گیج میرفت تو اتاق که فقط یه موکت پهن بود دراز کشید و منم کنارش دراز کشیدم و سرم رو روی بازوش گذاشتم هر دو نفر به سقف خونه خیره بودیم کنار گوشش زمزمه مکردم
_ اهورا یه چیزی بهت بگم
آره که گفت نگاهم به سقف دادم و گفتم
یه روزی اگه ترکم کنی میمیرم
اگه منو نخوای میمیرم
یه روزی اگه بهم خیانت کنی میمیرم این بار دیگه زنده نمیمونم فک نکن نفس میگیرم جونمیگیرم دوباره حتی حضور مونسم باعث نمیشه که زندگی کنم پس هیچ وقت ؛هیچ وقت هیچ کدوم این کارارو نکن محکمتر منو به سمت خودش کشید و بغلم کرد و گفت
_ این حرفا چیه که میزنی عروسک من از این کار نمی کنم خوشگل من اینقدر به حرفهای این کیمیا میزنه اهمیت نده برای خودش حرف میزنه یه چیزی میگه تو رو اذیت کنه..
من نقشه ها دارم میتوام شوهرشو بکشونم اینجا تا نزدیک ما زندگی کنه من به چیا فک می کنم تو داری از خیانت و رفتن و نبودن حرف میزنی؟
با این حرفات اذیتم میکنی ناراحتم میکنی پس دیگه نزن از این حرفا باشه؟
خودمو بیشتر توی بغلش دادم که در اتاق باز شد و مونس با دیدن ما توی بغل همدیگه خوشحال به سمتمون دوید و خودش روی ما پرت کرد با خنده سه نفری همدیگرو بغل کردیم و کیمیا از کنار در عصبی به ما خیره شد.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#عاشقانه #عکس #جذاب #خاص #عکس_نوشته_عاشقانه #مکتب_حاج_قاسم #این_قرن_بخواست_خدا_قرن_غلبه_بر_مستضعفان_بر_مستکبران_خواهد_بود✌️💪 #خمینی_زنده_است #امام_دلها #امام_خامنه_ای #رحلت_امام_خمینی
۶.۹k
۱۴ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.