🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت134 #جلد_دوم
راحیل به شوخی گفت
_دیگه تقصیر شماست مهمون نوازی که نمی کنید مهمونم که دعوت نمیکنید خسته شدم از بس خودم اومدم و خودم رفتم گفتم یه مدتی کم پیدا بشم که قدرمو بدونید.
این دو نفر سر حرف زدن و باز کردن من به آشپزخانه رفتم تا چایی بیارم کیمیا که پشت میز نشسته بود و با لذت داشت مربا میخورد کمی بهش نگاه کردم و گفتم این همه نخور برات خوب نیست بدون اینکه نگاهم کنه گفت
_ دوست دارم هوس کردم عاشق چیزهای شیرینم.
نفسم رو بیرون دادم و چایی ریختم پیش راحیل برگشتم.
کمی که گذشت راحیل از جاش بلند شد و گفت
_ خب دیگه من باید برم شمام که راهی هستید حالا با ماشین میرین یا هواپیما؟
اهوراسکوت کرد و من جواب دادم به خاطر کیمیا و بارداریش نمیتونیم با ماشین بریم و ریسک کنیم با هواپیما میریم.
نگاه کجی له اشپزخونه انداخت و گفت
_ من که کلا به این زن شک دارم اصلا یه جوریه نمیدونم واقعا اعتماد کردن به بهش کار خوبیه یا نه !
اهورا پشت بند حرف راحیل رو گرفت و گفت
_دیگه کاریه که شده باید این چند ماه هم بگذرونیم همین بعد خلاص بشیم.
با خداحافظی از راحیل چمدونا رو اهورا سمت ماشین برد من کیمیا رو صدا کردم گفتم وقتشه که راه بیفتیم اگه زحمتی نیست بیا چندتا شیشه مربا از تو یخچال برداشت و گفت من اینارو با خودم میبرم اینجا بمونن خراب میشن ولی خودم همه رو میخورم .
شونه ای بالا انداختم و اونا رو توی کیف بزرگش جا داد و با هم از خونه بیرون رفتیم داشتیم به مقصدی که معلوم نبود چی اونجا در انتظار مونه میرفتیم.
به شهری می رفتیم که پر از شعر بود و شعر...
میگفتن شهر عشق عاشقی شیراز... من امیدوار بودم روزای خوبی اونجا در انتظار ما باشه.
وقتی هواپیما مون توی فرودگاهشیراز نشست وقتی پیاده شدیم وقتی عطر گلای نرگس و نفس کشیدیم کل شهر عطر گل میداد عاشق شدم من عاشق شیراز شدم امیدوار بودم اینجا زندگی به رومون بخنده و لبخند دوباره زندگیمون برگرده اهورا ماشین گرفت و به سمت آدرسی که توی دستش بود رفتیم.
ازش پرسیدم حالا داری میریم خونه کسی هم اونجا هست یا فقط خودمونیم ؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خلاقیت #مد #طبیعت #wallpaper #دختر #عکس_نوشته_عاشقانه #هنر #عاشقانه #عکس #خاص #جذاب
#خان_زاده #پارت134 #جلد_دوم
راحیل به شوخی گفت
_دیگه تقصیر شماست مهمون نوازی که نمی کنید مهمونم که دعوت نمیکنید خسته شدم از بس خودم اومدم و خودم رفتم گفتم یه مدتی کم پیدا بشم که قدرمو بدونید.
این دو نفر سر حرف زدن و باز کردن من به آشپزخانه رفتم تا چایی بیارم کیمیا که پشت میز نشسته بود و با لذت داشت مربا میخورد کمی بهش نگاه کردم و گفتم این همه نخور برات خوب نیست بدون اینکه نگاهم کنه گفت
_ دوست دارم هوس کردم عاشق چیزهای شیرینم.
نفسم رو بیرون دادم و چایی ریختم پیش راحیل برگشتم.
کمی که گذشت راحیل از جاش بلند شد و گفت
_ خب دیگه من باید برم شمام که راهی هستید حالا با ماشین میرین یا هواپیما؟
اهوراسکوت کرد و من جواب دادم به خاطر کیمیا و بارداریش نمیتونیم با ماشین بریم و ریسک کنیم با هواپیما میریم.
نگاه کجی له اشپزخونه انداخت و گفت
_ من که کلا به این زن شک دارم اصلا یه جوریه نمیدونم واقعا اعتماد کردن به بهش کار خوبیه یا نه !
اهورا پشت بند حرف راحیل رو گرفت و گفت
_دیگه کاریه که شده باید این چند ماه هم بگذرونیم همین بعد خلاص بشیم.
با خداحافظی از راحیل چمدونا رو اهورا سمت ماشین برد من کیمیا رو صدا کردم گفتم وقتشه که راه بیفتیم اگه زحمتی نیست بیا چندتا شیشه مربا از تو یخچال برداشت و گفت من اینارو با خودم میبرم اینجا بمونن خراب میشن ولی خودم همه رو میخورم .
شونه ای بالا انداختم و اونا رو توی کیف بزرگش جا داد و با هم از خونه بیرون رفتیم داشتیم به مقصدی که معلوم نبود چی اونجا در انتظار مونه میرفتیم.
به شهری می رفتیم که پر از شعر بود و شعر...
میگفتن شهر عشق عاشقی شیراز... من امیدوار بودم روزای خوبی اونجا در انتظار ما باشه.
وقتی هواپیما مون توی فرودگاهشیراز نشست وقتی پیاده شدیم وقتی عطر گلای نرگس و نفس کشیدیم کل شهر عطر گل میداد عاشق شدم من عاشق شیراز شدم امیدوار بودم اینجا زندگی به رومون بخنده و لبخند دوباره زندگیمون برگرده اهورا ماشین گرفت و به سمت آدرسی که توی دستش بود رفتیم.
ازش پرسیدم حالا داری میریم خونه کسی هم اونجا هست یا فقط خودمونیم ؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خلاقیت #مد #طبیعت #wallpaper #دختر #عکس_نوشته_عاشقانه #هنر #عاشقانه #عکس #خاص #جذاب
۶.۲k
۱۲ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.