فیک ۴
**الین**
جین با چشمهای سرخ شده از خشم، الین رو گوشه سالن گیر انداخت
جین: کجا بودی؟ نکنه دوباره پیش اون پسره بودی؟ ها؟
الین، که سعی میکرد خودش رو عقب بکشه، با صدایی لرزون جواب داد: آره.
جین: مگه بهت نگفتم نرووو؟ هاااااااا؟ (دستش رو بالا برد تا سیلی بزنه، اما...)
نامجون با قدمهای بلند خودش رو رسوند و مچ دست جین رو گرفت.
نامجون: هیونگ، بسه!
جین دستش رو با خشونت از دست نامجون بیرون کشید.
جین: میدونم با اون پسره چیکار کنم! (نگاهی تهدیدآمیز به الین انداخت)
جین محکم بازوی الین رو چنگ زد و به طرف در خروجی پارتی کشوند. صدای موسیقی بلند بود، اما الین مطمئن بود که همه دارن بهشون نگاه میکنن.
الین: ولم کن! ولم کن! دستم درد گرفت!
ولی جین انگار نه انگار. الین رو به زور از بین جمعیت بیرون برد و مثل یه تیکه گوشت، توی ماشین انداخت. در رو محکم بست و خودش هم پشت فرمون نشست. چند دقیقه بعد، نامجون هم با چهرهای نگران اومد و در عقب رو باز کرد.
جین ماشین رو با صدای گوشخراشی روشن کرد. الین، که از ترس به خودش میلرزید، به بیرون خیره شده بود. قطرههای اشک بیصدا روی گونهاش میغلتید.
**ته**
تهیونگ از دور داشت الین رو تماشا میکرد که چطوری جین مثل یه مجرم اون رو به زور داخل ماشین میاندازه.
تهیونگ: دیدی؟ خانوادگی وحشیان. با یه دختر بیچاره دارن چیکار میکنن؟
شوگا پوزخندی زد و گفت: جز نامجون، اون یه کم صبوره. ولی بقیه...
تهیونگ: نکنه ازش خوشت اومده؟ (ابروهاش رو بالا انداخت)
شوگا: یاااااا! خیلی بیشعوری! مگه من گِی هستم؟ (با مشت آرومی به شونه تهیونگ زد)
تهیونگ خنده کوتاهی کرد: بهتره ما هم بریم. دیگه حالم از این مهمونی بهم خورد.
**یک هفته بعد**
الین: موهامو ول کن عوضی!
نابی، که چنگ انداخته بود به موهای الین، با تمسخر گفت: چی هاااا؟ فقط بلدی پوزه دوست پسرتو بمالی! بدون اون کی هستی؟ هیچی نیستی!
الین: نذار روی سگم بالا بیاد. دیگه دارم صبرمو از دست میدم.
نابی: اگه بیاد چی میشه؟ میخوای چیکار کنی؟ مثلاً میخوای منو بزنی؟ (با نیشخندی منتظر به الین نگاه کرد)
الین: خودت خواستی.
الین با یه حرکت سریع، نابی رو به دیوار کوبید. نابی از درد ناله کرد. الین همون دستی که موهاش رو گرفته بود، با دندون گرفت. نابی جیغ بلندی کشید و دستش رو عقب کشید. الین از این فرصت استفاده کرد و با یه لگد، نابی رو روی زمین انداخت. نابی، که از درد به خودش میپیچید، زیر لب فحش میداد.
الین، بدون اینکه به نابی نگاه کنه، سالن رو ترک کرد و به سمت در خروجی رفت. باد سردی به صورتش خورد و موهاش رو پریشون کرد. نمیدونست کجا میخواد بره، فقط میخواست از اون جهنم دور بشه...
(ادامه دارد...)
جین با چشمهای سرخ شده از خشم، الین رو گوشه سالن گیر انداخت
جین: کجا بودی؟ نکنه دوباره پیش اون پسره بودی؟ ها؟
الین، که سعی میکرد خودش رو عقب بکشه، با صدایی لرزون جواب داد: آره.
جین: مگه بهت نگفتم نرووو؟ هاااااااا؟ (دستش رو بالا برد تا سیلی بزنه، اما...)
نامجون با قدمهای بلند خودش رو رسوند و مچ دست جین رو گرفت.
نامجون: هیونگ، بسه!
جین دستش رو با خشونت از دست نامجون بیرون کشید.
جین: میدونم با اون پسره چیکار کنم! (نگاهی تهدیدآمیز به الین انداخت)
جین محکم بازوی الین رو چنگ زد و به طرف در خروجی پارتی کشوند. صدای موسیقی بلند بود، اما الین مطمئن بود که همه دارن بهشون نگاه میکنن.
الین: ولم کن! ولم کن! دستم درد گرفت!
ولی جین انگار نه انگار. الین رو به زور از بین جمعیت بیرون برد و مثل یه تیکه گوشت، توی ماشین انداخت. در رو محکم بست و خودش هم پشت فرمون نشست. چند دقیقه بعد، نامجون هم با چهرهای نگران اومد و در عقب رو باز کرد.
جین ماشین رو با صدای گوشخراشی روشن کرد. الین، که از ترس به خودش میلرزید، به بیرون خیره شده بود. قطرههای اشک بیصدا روی گونهاش میغلتید.
**ته**
تهیونگ از دور داشت الین رو تماشا میکرد که چطوری جین مثل یه مجرم اون رو به زور داخل ماشین میاندازه.
تهیونگ: دیدی؟ خانوادگی وحشیان. با یه دختر بیچاره دارن چیکار میکنن؟
شوگا پوزخندی زد و گفت: جز نامجون، اون یه کم صبوره. ولی بقیه...
تهیونگ: نکنه ازش خوشت اومده؟ (ابروهاش رو بالا انداخت)
شوگا: یاااااا! خیلی بیشعوری! مگه من گِی هستم؟ (با مشت آرومی به شونه تهیونگ زد)
تهیونگ خنده کوتاهی کرد: بهتره ما هم بریم. دیگه حالم از این مهمونی بهم خورد.
**یک هفته بعد**
الین: موهامو ول کن عوضی!
نابی، که چنگ انداخته بود به موهای الین، با تمسخر گفت: چی هاااا؟ فقط بلدی پوزه دوست پسرتو بمالی! بدون اون کی هستی؟ هیچی نیستی!
الین: نذار روی سگم بالا بیاد. دیگه دارم صبرمو از دست میدم.
نابی: اگه بیاد چی میشه؟ میخوای چیکار کنی؟ مثلاً میخوای منو بزنی؟ (با نیشخندی منتظر به الین نگاه کرد)
الین: خودت خواستی.
الین با یه حرکت سریع، نابی رو به دیوار کوبید. نابی از درد ناله کرد. الین همون دستی که موهاش رو گرفته بود، با دندون گرفت. نابی جیغ بلندی کشید و دستش رو عقب کشید. الین از این فرصت استفاده کرد و با یه لگد، نابی رو روی زمین انداخت. نابی، که از درد به خودش میپیچید، زیر لب فحش میداد.
الین، بدون اینکه به نابی نگاه کنه، سالن رو ترک کرد و به سمت در خروجی رفت. باد سردی به صورتش خورد و موهاش رو پریشون کرد. نمیدونست کجا میخواد بره، فقط میخواست از اون جهنم دور بشه...
(ادامه دارد...)
- ۲۱.۴k
- ۲۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط