فیک٣

(:

الین:میشه یه بار بیام خونتون؟ خیلی دلم میخواد سگتو ببینم! توروخدا...
الین اینو با یه لحن خواهش‌آمیزی گفت که تهیونگ دلش نیومد نه بگه.

تهیونگ لبخند زد. من که از خدامه بیای. هر وقت خواستی بیا.


الین یه لبخند شیطون زد و گفت: حالا که اینطوری شد، یه بوس بده ببینم!

تهیونگ خندید و دستاشو دور کمر الین حلقه کرد. آروم لبا*شو بو*سید. بو*سه آرومی بود، ولی هر چی می‌گذشت، بیشتر حس گرما بهشون اضافه می‌شد. وسط همین حس و حال بودن که یهو صدای در اومد. "تق، تق!"

تهیونگ یه کم کلافه شد و از الین جدا شد. ولش کن بابا. بیا بریم یه جای دیگه...

الین خندید و یه پس گردنی آرومی به تهیونگ زد. "اوپا، فک کردی من خنگم؟ یکم مستم، ولی می‌فهمم چی به چیه. برو ببین کیه!"

تهیونگ یه "اوففف" گفت و با قیافه‌ای که انگار مجبور شده باشه، رفت سمت در. درو باز کرد و دید شوگاست.

یونگی! تهیونگ با تعجب اینو گفت.

شوگا با عجله گفت: تهیونگ، الینو زود ببر از اینجا. داداشای الین اومدن. جفتشون عین سگ پاچه‌تو می‌گیرن اگه ببیننت.

تهیونگ یه نفس عمیق کشید و گفت: اوف... باشه.

برگشت سمت الین. ته:الین، زود باش، باید بریم. انگار داداشات سر رسیدن.

الین یه کم ترسیده بود، ولی سعی کرد خونسرد باشه. باشهههههه...

الین از لبه پشت بوم پرید پایین. تهیونگ و شوگا هم پشت سرش اومدن پایین. وسطای راه الین گفت: من دیگه باید برم. اگه منو با شما ببینن، بد میشه.
تهیونگ یه بو*سه سریع روی ل*بای الین زد. هفته خوبی داشته باشی. یادت نره بهم زنگ بزنی، باشه؟

الین لبخند زد و گفت: "اوکی... بای بای!"

الین رفت سمت جایی که پارتی بود و تهیونگ هم با شوگا از اونجا دور شدن. یه کم نگران بود، ولی نمی‌خواست به روی خودش بیاره.
دیدگاه ها (۱۴)

فیک ۴

فیک ۵

فیک ٢

ببخشید که نزاشتم ولی بجاش فردا میزارم 🥺خب؟؟

پارت : ۲۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط