در آغوش شیطان

"در آغوش شیطان"

---

Chapter: 1
Part: 10

شب بود. عمارت ساکت‌تر از همیشه. صدای پیانو از اتاق جیمین می‌اومد، ملودی‌ای که انگار از دل درد ساخته شده بود. یونگی پشت در ایستاده بود، گوش می‌داد، اما وارد نمی‌شد.

تهونگ توی اتاق خودش بود، صلیب سیاه رو توی دستش گرفته بود، چشم‌هاش خیره به سقف.
جیهوپ توی زیرزمین، مشغول آزمایش‌های خون بود.
لیلیت کنار پنجره‌ی جنگل نشسته بود، مارها دورش حلقه زده بودن.
روزالین از دور، از دل درخت‌ها، همه‌چیز رو حس می‌کرد.

می کیونگ و ته وون، توی سالن اصلی بودن. سکوت بینشون سنگین بود.
جونکوک از بالکن نگاه می‌کرد، به ماه، به تاریکی، به آینده‌ای که می‌خواست مال خودش باشه.

همه توی یه نقطه جمع شده بودن.
همه با گذشته‌ای تاریک، با زخمی که هنوز خون‌ریزی می‌کرد.
اما چیزی در راه بود.
چیزی که همه‌شون رو به هم وصل می‌کرد.
نفرینی که از ازل شروع شده بود، و حالا داشت بیدار می‌شد.
دیدگاه ها (۰)

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 11ویو ته وونامشب هم مثل...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 12ویو جونکوکرفتم سمت دف...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 9روزالین هیچ‌وقت توی شه...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 8جونکوک از اول توی اون ...

"در اغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 19ویو لیلیت سوانکنار رو...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 3تهونگ ارباب جوانی بود، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط