فیک تهیونگ پادشاه قلبم
فیک تهیونگ پادشاه قلبم
( پارت۱۸)
از زبان ات
رفتیم تونل وحشت من از فیلم ترسناک نمیترسم البته اگه شبیه فیلم ترسناک باشه هرکی وارد شده یا سکته کرده یا بیهوش برگشته مگه چقدر میتونه ترسناک باشه اروم حرکت کرد اولش رفتیم همه جا تاریک بود انقدر تاریک که نمیتونستیم همو ببینیم و قطارم داشت حرکت میکرد بعد چند ثانیه چراغاروشن شد که دیدم یه جنازه پیشم نشسته لیاهم همینطور انگار که صندلی ها ازهم جداشدن لیا پشتم بود وقتی چراغا روشن شد همه جیغ میکشین منم خودمو کشتم که یه تابلو بلند اومد خودر به پیشونی عروسکه جنازه وافتاد پایین دوباره صندلی منو لیا بهم چسبیده شد به لیا نگاه کردم داشت گریه میکردبدبخت بعد چند دقیقه دوباره چراغا خاموش شد احساس کردم یچیزی روم حرکت میکنه وقتی چراغا روشن شد ۴ تا مار روم بود روی لیا وبقیه بچه هام همینطور و اینکه کمربد ایمنی داشت نمیتونستیم حرکت کنیم فقط بلند میگفتم تهیونگ کمک تهیونگ خواهش میکنم کمک کن همه داد میزدن اما من از
تهیونگ کمک خواستم خلاصه انقدر تونله چیزای
باحال و ترسناک داشت وقتی از توی قطار تونل اومدیم بیرم میسو غش کرد بعد رفتیم یه گوشه نشستیم وابجو خوردیم من کم خوردم ولی احساس میکردم مستم ولی بقیه بچه ها کلی خوردن انقدر که مست بودن با ماشینم اهنگ گذاشتم وسط خیابون شروع کرده بودیم به رقصیدن اگه مامورگیرمون میاورد راسته میرفتیم باز داشت گاه میسو خیلی مست بود برای همین ماشینشو پارک کرد و با تاکسی رفت منم که هم مست بودم وهم نبودم نشستم پشت فرمون با لیا رفتیم خونه
صبح ساعت ۷
از زبان ات
از خواب بیدر شدم بدنم درد میکرد رفتم حاضر شدم لیا رو بردم فرودگاه منم رفتم سرکار گوشیم خاموش بود زدمش به شارژ ۵۰ درصد شارژ کرد وقتی برش داشتم رفتم قسمت تماس ها ۳۲ تماس از رفته داشتم که میسو زنگ زد بهم جواب دادم گفتم جانم گفت یادم رفت بپرسم دیشب همش میگفتی تهیونگ نجاتم بده تهیونگ کیه که همش صداش میکردی گفتم اه این بدشد گفت چی بد شده راجب تهیونگ بهش گفتم اما نگفتم از زمان قدیم اومده گیر داده میخواد تهیونگ رو ببینه منم کلی عکس از خودمو تهیونگ داشتم فرستادم گفت دهنت.......چقدر جذابه ولی حیف که باهاش کات کردی
( پارت۱۸)
از زبان ات
رفتیم تونل وحشت من از فیلم ترسناک نمیترسم البته اگه شبیه فیلم ترسناک باشه هرکی وارد شده یا سکته کرده یا بیهوش برگشته مگه چقدر میتونه ترسناک باشه اروم حرکت کرد اولش رفتیم همه جا تاریک بود انقدر تاریک که نمیتونستیم همو ببینیم و قطارم داشت حرکت میکرد بعد چند ثانیه چراغاروشن شد که دیدم یه جنازه پیشم نشسته لیاهم همینطور انگار که صندلی ها ازهم جداشدن لیا پشتم بود وقتی چراغا روشن شد همه جیغ میکشین منم خودمو کشتم که یه تابلو بلند اومد خودر به پیشونی عروسکه جنازه وافتاد پایین دوباره صندلی منو لیا بهم چسبیده شد به لیا نگاه کردم داشت گریه میکردبدبخت بعد چند دقیقه دوباره چراغا خاموش شد احساس کردم یچیزی روم حرکت میکنه وقتی چراغا روشن شد ۴ تا مار روم بود روی لیا وبقیه بچه هام همینطور و اینکه کمربد ایمنی داشت نمیتونستیم حرکت کنیم فقط بلند میگفتم تهیونگ کمک تهیونگ خواهش میکنم کمک کن همه داد میزدن اما من از
تهیونگ کمک خواستم خلاصه انقدر تونله چیزای
باحال و ترسناک داشت وقتی از توی قطار تونل اومدیم بیرم میسو غش کرد بعد رفتیم یه گوشه نشستیم وابجو خوردیم من کم خوردم ولی احساس میکردم مستم ولی بقیه بچه ها کلی خوردن انقدر که مست بودن با ماشینم اهنگ گذاشتم وسط خیابون شروع کرده بودیم به رقصیدن اگه مامورگیرمون میاورد راسته میرفتیم باز داشت گاه میسو خیلی مست بود برای همین ماشینشو پارک کرد و با تاکسی رفت منم که هم مست بودم وهم نبودم نشستم پشت فرمون با لیا رفتیم خونه
صبح ساعت ۷
از زبان ات
از خواب بیدر شدم بدنم درد میکرد رفتم حاضر شدم لیا رو بردم فرودگاه منم رفتم سرکار گوشیم خاموش بود زدمش به شارژ ۵۰ درصد شارژ کرد وقتی برش داشتم رفتم قسمت تماس ها ۳۲ تماس از رفته داشتم که میسو زنگ زد بهم جواب دادم گفتم جانم گفت یادم رفت بپرسم دیشب همش میگفتی تهیونگ نجاتم بده تهیونگ کیه که همش صداش میکردی گفتم اه این بدشد گفت چی بد شده راجب تهیونگ بهش گفتم اما نگفتم از زمان قدیم اومده گیر داده میخواد تهیونگ رو ببینه منم کلی عکس از خودمو تهیونگ داشتم فرستادم گفت دهنت.......چقدر جذابه ولی حیف که باهاش کات کردی
۳.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.