فیک تهیونگ پادشاه قلبم
فیک تهیونگ پادشاه قلبم
( پارت۱۶)
از زبان لیا
برگشتم به زمان 2023سریع زنگ زدم به انبولانس ات خیلی خون از دست داده بود رنگش کبود شده بود چند دقیقه بعد انبولانس اومد
از زبان ات
وقتی چشمام رو باز کردم همه جا تار بود ولی شبیه دوران چوسان نبود وقتی همه چیز واضح شد لیا رو دیدم داشت گریه میکرد گفتم لیا من کجام تهیونگ داشت میجنگید الان حالش چطوره لیا گفت وایسا حالت خوب ترشه من رفتم پیش تهیونگ اون خوبه
از زبان تهیونگ
وقتی ات و لیا از جلوی افراد ناشناس غیب شدن کلی تعجب کرده بودن و فکر میکردن ات جادوگره اما این افراد ناشناس کیه برگشتم به قصربه اقامت گاهم رفتم تا کر کنم
از زبان لیا
به ات دوروغ گفتم که رفتم پیش تهیونگ اما نمیدونم
الان حال تهیونگ چطوره
۱ هفته بعد
از زبان ات
دستم داره خوب میشه دیروز از بیمارستان مرخص
شدم الان دیگه میتونم برم پیش تهیونگ دستگاه رو
گرفتم لیا گفت مطمعنی گفتم اره گفت تصور کن تو
توی اقامت گاه تهیونگی گفتم باشه وقتی جابجا
شدم دیدم تو اقامت گاه تهیونگ نگاش کردم گفتم
تهیونگ نگام کردو گفت تو اینجا چیکار میکنی
( سرد گفت) گفتم اومدم پیشت بلند شدو گفت من
نمیخوام برگردی ات از رابطه ای که باتو داشتم
پشیمونم تو نمیتونی خودتو اداره کنی بعد چطوری
میخوای ملکه یه کشور باشی تازه تو خیلی جلفی
دخترای این قرن خیلی سرو سنگینن بهش نگاه کردم
گفتم این یعنی چی گفت میخوام تمومش کنیم برو
بجایی که بهش تعلق داری دستگاه زمانو بشکن و به
زندگیت برس بهش
نگاه کردم توی چشماش اثلان عشقی نمیدیم
( پارت۱۶)
از زبان لیا
برگشتم به زمان 2023سریع زنگ زدم به انبولانس ات خیلی خون از دست داده بود رنگش کبود شده بود چند دقیقه بعد انبولانس اومد
از زبان ات
وقتی چشمام رو باز کردم همه جا تار بود ولی شبیه دوران چوسان نبود وقتی همه چیز واضح شد لیا رو دیدم داشت گریه میکرد گفتم لیا من کجام تهیونگ داشت میجنگید الان حالش چطوره لیا گفت وایسا حالت خوب ترشه من رفتم پیش تهیونگ اون خوبه
از زبان تهیونگ
وقتی ات و لیا از جلوی افراد ناشناس غیب شدن کلی تعجب کرده بودن و فکر میکردن ات جادوگره اما این افراد ناشناس کیه برگشتم به قصربه اقامت گاهم رفتم تا کر کنم
از زبان لیا
به ات دوروغ گفتم که رفتم پیش تهیونگ اما نمیدونم
الان حال تهیونگ چطوره
۱ هفته بعد
از زبان ات
دستم داره خوب میشه دیروز از بیمارستان مرخص
شدم الان دیگه میتونم برم پیش تهیونگ دستگاه رو
گرفتم لیا گفت مطمعنی گفتم اره گفت تصور کن تو
توی اقامت گاه تهیونگی گفتم باشه وقتی جابجا
شدم دیدم تو اقامت گاه تهیونگ نگاش کردم گفتم
تهیونگ نگام کردو گفت تو اینجا چیکار میکنی
( سرد گفت) گفتم اومدم پیشت بلند شدو گفت من
نمیخوام برگردی ات از رابطه ای که باتو داشتم
پشیمونم تو نمیتونی خودتو اداره کنی بعد چطوری
میخوای ملکه یه کشور باشی تازه تو خیلی جلفی
دخترای این قرن خیلی سرو سنگینن بهش نگاه کردم
گفتم این یعنی چی گفت میخوام تمومش کنیم برو
بجایی که بهش تعلق داری دستگاه زمانو بشکن و به
زندگیت برس بهش
نگاه کردم توی چشماش اثلان عشقی نمیدیم
۵.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.