فیک تهیونگ پادشاه قلبم
فیک تهیونگ پادشاه قلبم
( پارت ۱۷)
از زبان ات
کفشامو از پام در اوردم یکی شو پرد کردم جا خالی داد اونی یکیو بااعصبانیت پرد کردم خورد توکلش گفتم دلم خنگ شد دستگاه روگرفتم و دکمه رو فشاردادم اومدم قرن 2023بلند گریه کردم دستگاه رو بلند زدم به زمین شکوندمش لیا اومد سمتم گفت چیشده درحالت گریه بغلش کردم وماجرو بهش گفتم لیا گفت گریه نکن از اول نباید باهاش صمیمی میشدی من میدونستم اخرش همین میشه برای همین ناراحت بودم یادم افتاد کفشام رو جا گذاشتم لیا گفت اخه تو چرا انقد گیجی دستگاهم دسته تهیونگه گفتم اون حتما دستگاه رو نابود میکنه میخواد چیکار پادشاه مسخره
۲ سال بعد
از زبان ات سعی میکردم تهیونگو فراموش کنم توی این دوسال چندتا دوست جدید پیدا کرد شغل پر درامدی داشتم و هروز میگذشت اومدم خونه لیا گفت میخواد یه هفته بره بریتانیا خب من الان به تنهایی
اینجا چیکارکنم فردا میره به فرودگاه به لیا گفتم بیا
با بچه ها بریم بیرون شام بخوریم امشب رو خوش بگذرونیم جفتمون حاضر شدیم بریم ۸ نفر بودیم رفتیم رستوران غذا سفارش دادیم نشسته بودیم حوصلمون سررفته بود میسو گفت اه بچه ها شام خوردیم بریم شهر بازی یا بار من گفتم بریم شهر بازی لیا گفت بار دردسر داره پس میریم همون شهربازی شام رو خوردیم وسوار ماشینم شدیم بقیه بچه هام رفتن سوار مشین میسو شدن داشتیم میرفتیم لیا گفت اهنگ بزار اهنگ گذاشتیم همه تو ماشین مثل
مستا میرقصیدن رسیدیم به شهر بازی با بچه ها
رفیتیم سوار چرخ فلک شدیم پشمام چقدر میره بالا
من استرس داشتم اخه از ارتفا میترسیدم بچه ها به
من میخندیدن تو فصل پاییز بود که یهو رد برق پر
سرو صدایی زد و باعث شد چرخ فلک تکون بخوره
بچه ها داد میکشیدن من که چشام سیاهی رفت
دستوپام شل شد نمیتونستم حرف بزنم اوناهم
ر.ی.د.ه بودن به خودشون ولی به من میخندیدن
( پارت ۱۷)
از زبان ات
کفشامو از پام در اوردم یکی شو پرد کردم جا خالی داد اونی یکیو بااعصبانیت پرد کردم خورد توکلش گفتم دلم خنگ شد دستگاه روگرفتم و دکمه رو فشاردادم اومدم قرن 2023بلند گریه کردم دستگاه رو بلند زدم به زمین شکوندمش لیا اومد سمتم گفت چیشده درحالت گریه بغلش کردم وماجرو بهش گفتم لیا گفت گریه نکن از اول نباید باهاش صمیمی میشدی من میدونستم اخرش همین میشه برای همین ناراحت بودم یادم افتاد کفشام رو جا گذاشتم لیا گفت اخه تو چرا انقد گیجی دستگاهم دسته تهیونگه گفتم اون حتما دستگاه رو نابود میکنه میخواد چیکار پادشاه مسخره
۲ سال بعد
از زبان ات سعی میکردم تهیونگو فراموش کنم توی این دوسال چندتا دوست جدید پیدا کرد شغل پر درامدی داشتم و هروز میگذشت اومدم خونه لیا گفت میخواد یه هفته بره بریتانیا خب من الان به تنهایی
اینجا چیکارکنم فردا میره به فرودگاه به لیا گفتم بیا
با بچه ها بریم بیرون شام بخوریم امشب رو خوش بگذرونیم جفتمون حاضر شدیم بریم ۸ نفر بودیم رفتیم رستوران غذا سفارش دادیم نشسته بودیم حوصلمون سررفته بود میسو گفت اه بچه ها شام خوردیم بریم شهر بازی یا بار من گفتم بریم شهر بازی لیا گفت بار دردسر داره پس میریم همون شهربازی شام رو خوردیم وسوار ماشینم شدیم بقیه بچه هام رفتن سوار مشین میسو شدن داشتیم میرفتیم لیا گفت اهنگ بزار اهنگ گذاشتیم همه تو ماشین مثل
مستا میرقصیدن رسیدیم به شهر بازی با بچه ها
رفیتیم سوار چرخ فلک شدیم پشمام چقدر میره بالا
من استرس داشتم اخه از ارتفا میترسیدم بچه ها به
من میخندیدن تو فصل پاییز بود که یهو رد برق پر
سرو صدایی زد و باعث شد چرخ فلک تکون بخوره
بچه ها داد میکشیدن من که چشام سیاهی رفت
دستوپام شل شد نمیتونستم حرف بزنم اوناهم
ر.ی.د.ه بودن به خودشون ولی به من میخندیدن
۳.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.