پارت1۶
پارت1۶
ویو شوگا
خسته رفتم خونه دیدم چراغ ها خاموشه هرچی اما رو صدا زدم جوابی نشنیدم که یدفعه چراغا باز شد و دیدم یه عالمه بادکنک رفت و برف شادی روم ریخت
شوگا:به به چه خبره چیشده خبریه؟
اما:بله میخوام خبر مهمی و به شما بدم جناب
شوگا:اوه بفرمایید
اما:تبریک میگم قراره دوباره بابا بشیییییی
شوگا:چ..چی(ذوق زده)
اما:گفتم یه تو راهی داریم
شوگا:واقعا خیلی خوشحالم کردی
یدفعه امارو بغل کرد و رو هوا تابش داد بعد گذاشتش زمین
شوگا:چند وقته
اما:یک ماهه
شوگا:خب پس الان ۸ ماه مونده که بیاد به دنیا اره
اما:اوهوممم
که یدفعه یونجی کوچولو گریه میکنه
اما:مامان جون بدینش به من خسته اتون کرده
مامان شوگا:باشه دخترم
اما یونجی و گرفت و باهاش بازی کرد و بعد خوابوندش و اومد پایین
شوگا:خوابید
اما:اره خوابی
شوگا:چرا خوابوندیش میدونی میخواستم باهاش بازی کنم
مامان شوگا:خب پسرم بعد باهاش بازی میکنی اون که دخترته و پیشته فرار که نمیکنه
اما:درسته بعدم اگر بیدار بود همش گریه میکرد
شوگا:باشه بابا من تسلیم
مامان شوگا و اما زدن زیر خنده
که زنگ خورد اما رفت درو باز کنه که دید
اما: اوه لوکا خوش اومدی
مامان اما:دخترم
اما:ماماننن(رفت تو بغل مامانش)
اما:خوش گذشت سفر
مامان اما: اره خیلی خوب بود ولی دیگه باید میومدم تا نوه هام و ببینم
لوکا:من نگفتم خودش فهمید
اما:اها مامان علم غیب داره مگه
لوکا خودش و زد به اون راه
اما:بیاین داخل
خب مامان و برادر لوکا اومدن داخل تا اخرشب مهمونی و ادامه دادن قرار شد که مامان شوگا و مامان اما فرداش برن مسافرت
*پرش زمانی به فردا*
اما:خوش بگذره بهتون
شوگا:پولی چیزی خواستید بگید تعارف نکنین
مامان شوگا: باشه حتما
مامان اما:خب دیگه تنهاتون میزاریم فعلا خدانگهدار
شوگاو اما:خدانگهدار
شوگا:اما من برم شرکت دیگه باشه
اما:باشه فقط یه چیزی و میدونستی
شوگا:چی
اما: میدونی انا و نامجون دارن مامان بابا میشن انا ۳ماهه که بارداره تازه فهمیدن جیمین و سوک کیونگ هم همینطور سو کیونگ الان ۲هفته اش هست
شوگا:عه واقعا چه خوب
اما:اره خب برو دیرت نشه
شوگا:باشه فعلا بای
اما: بای بای
*پرش زمانی به۷ ماه بعد*
..................
ویو شوگا
خسته رفتم خونه دیدم چراغ ها خاموشه هرچی اما رو صدا زدم جوابی نشنیدم که یدفعه چراغا باز شد و دیدم یه عالمه بادکنک رفت و برف شادی روم ریخت
شوگا:به به چه خبره چیشده خبریه؟
اما:بله میخوام خبر مهمی و به شما بدم جناب
شوگا:اوه بفرمایید
اما:تبریک میگم قراره دوباره بابا بشیییییی
شوگا:چ..چی(ذوق زده)
اما:گفتم یه تو راهی داریم
شوگا:واقعا خیلی خوشحالم کردی
یدفعه امارو بغل کرد و رو هوا تابش داد بعد گذاشتش زمین
شوگا:چند وقته
اما:یک ماهه
شوگا:خب پس الان ۸ ماه مونده که بیاد به دنیا اره
اما:اوهوممم
که یدفعه یونجی کوچولو گریه میکنه
اما:مامان جون بدینش به من خسته اتون کرده
مامان شوگا:باشه دخترم
اما یونجی و گرفت و باهاش بازی کرد و بعد خوابوندش و اومد پایین
شوگا:خوابید
اما:اره خوابی
شوگا:چرا خوابوندیش میدونی میخواستم باهاش بازی کنم
مامان شوگا:خب پسرم بعد باهاش بازی میکنی اون که دخترته و پیشته فرار که نمیکنه
اما:درسته بعدم اگر بیدار بود همش گریه میکرد
شوگا:باشه بابا من تسلیم
مامان شوگا و اما زدن زیر خنده
که زنگ خورد اما رفت درو باز کنه که دید
اما: اوه لوکا خوش اومدی
مامان اما:دخترم
اما:ماماننن(رفت تو بغل مامانش)
اما:خوش گذشت سفر
مامان اما: اره خیلی خوب بود ولی دیگه باید میومدم تا نوه هام و ببینم
لوکا:من نگفتم خودش فهمید
اما:اها مامان علم غیب داره مگه
لوکا خودش و زد به اون راه
اما:بیاین داخل
خب مامان و برادر لوکا اومدن داخل تا اخرشب مهمونی و ادامه دادن قرار شد که مامان شوگا و مامان اما فرداش برن مسافرت
*پرش زمانی به فردا*
اما:خوش بگذره بهتون
شوگا:پولی چیزی خواستید بگید تعارف نکنین
مامان شوگا: باشه حتما
مامان اما:خب دیگه تنهاتون میزاریم فعلا خدانگهدار
شوگاو اما:خدانگهدار
شوگا:اما من برم شرکت دیگه باشه
اما:باشه فقط یه چیزی و میدونستی
شوگا:چی
اما: میدونی انا و نامجون دارن مامان بابا میشن انا ۳ماهه که بارداره تازه فهمیدن جیمین و سوک کیونگ هم همینطور سو کیونگ الان ۲هفته اش هست
شوگا:عه واقعا چه خوب
اما:اره خب برو دیرت نشه
شوگا:باشه فعلا بای
اما: بای بای
*پرش زمانی به۷ ماه بعد*
..................
۲.۲k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.