پارت 13
پارت 13
*پرش زمانی به فردا*
ویو شوگا
از خواب بیدار شدم دیدم اما و یونجی کوچولو هنوز خوابن الاناست که وسایلا رو بیارن پس رفتم کارام و انجام دادم و رفتم پایین
(نکته:یونجی الان ۵ روزشه)
*پرش زمانی به بعد آوردن وسایل*
ویو شوگا
وسایلا رو آوردن و چیدیمشون تو اتاق همراه با کلی لباس های خوشگل و رنگی رنگی داشتم اتاق و نگاه میکردم که اما اومد
اما:سلام صبح بخیر
شوگا:سلام صبح قشنگت بخیر چطور شده اتاق؟
اما:واو عالی شده محشرههه
شوگا:خب دختر کوچولومون و بغل کن بیارش بزارش تو گهواره اش
اما:بله حتما
اما رفت و یونجی کوچولو و گذاشت تو گهواره ش و رفتن پایین
شوگا:بچه ها بنظرتون چرا خبری از کیم نیست لوکا چیکار کرد؟
اما:لوکا میگه وقتی خبر بهش رسید که مادر و خواهرش و زن و بچش مردن خودکشی کرد و افرادش همه در اختیار لوکا قرار گرفتن
شوگا:حتما براش دردناک بوده ولی مگه منم چند سالم بود که بابام و کشت
اما:درسته اون حتی بابای منم کشته حقش مرگ بود
نامجون:یعنی بالاخره میتونیم راحت زندگی کنیم؟
جین: اونا حقشون بود آدمای بد باید بمیرن
جیمین:کسی هم نبود که پشت کیم و بگیره
در همین حال بودن که زنگ در خورد و اما در رو باز میکنه که لوکا میاد
اما:سلام داداشی
لوکا:سلام به همه
همه:سلام
شوگا:کارت و عالی انجام دادی
لوکا:مرسی ولی اما حالت خوبه خبرا بهم رسید متاسفم
اما:اشکالی نداره بازم میتونم بچه دار بشم
تهیونگ:ولی الان یه دختر کوچولو هم داریا
اما:اوهوم درسته
لوکا:خواهر خودمی اخه چه قدر مهربونی
شوگا:بله همسر من نمونه اس
جین:ولی شما که هنوز ازدواج نکردیم
شوگا:چند روز دیگه که میکنیم
همه:عالیه
*پرش زمانی به بعد عروسی*
ویو اما
الان یه ماه میگذره با شوگا ازدواج کردم و الان باهم داریم یونجی کوچولوی یک ماهه رو بزرگ میکنیم خیلی خوشحالیم همه ی اعضا هم ازدواج کردن و رفتن
نامجون:انا :المان
جین:جیوو:پاریس
تهیونگ:جنی:پاریس
جونگکوک:جیوون:امریکا
جیمین:سوک کیونگ :بوسان
جیهوپ:میتسو:بوسان
ویو اما
امروز قراره یه خبر خوب و به شوگا بدم مطمئنم خوشحال میشه برای همین رفتم و یه کیک گرفتم و خونه رو با کمک اجوما و مادر شوگا و امی ومیرا خونه رو آماده کردیم یه لباس خوشگل هم برای دختر خوشگلم که الان یک ماهشه پوشیدم و آماده شدیم تا شوگا بیاد
............
*پرش زمانی به فردا*
ویو شوگا
از خواب بیدار شدم دیدم اما و یونجی کوچولو هنوز خوابن الاناست که وسایلا رو بیارن پس رفتم کارام و انجام دادم و رفتم پایین
(نکته:یونجی الان ۵ روزشه)
*پرش زمانی به بعد آوردن وسایل*
ویو شوگا
وسایلا رو آوردن و چیدیمشون تو اتاق همراه با کلی لباس های خوشگل و رنگی رنگی داشتم اتاق و نگاه میکردم که اما اومد
اما:سلام صبح بخیر
شوگا:سلام صبح قشنگت بخیر چطور شده اتاق؟
اما:واو عالی شده محشرههه
شوگا:خب دختر کوچولومون و بغل کن بیارش بزارش تو گهواره اش
اما:بله حتما
اما رفت و یونجی کوچولو و گذاشت تو گهواره ش و رفتن پایین
شوگا:بچه ها بنظرتون چرا خبری از کیم نیست لوکا چیکار کرد؟
اما:لوکا میگه وقتی خبر بهش رسید که مادر و خواهرش و زن و بچش مردن خودکشی کرد و افرادش همه در اختیار لوکا قرار گرفتن
شوگا:حتما براش دردناک بوده ولی مگه منم چند سالم بود که بابام و کشت
اما:درسته اون حتی بابای منم کشته حقش مرگ بود
نامجون:یعنی بالاخره میتونیم راحت زندگی کنیم؟
جین: اونا حقشون بود آدمای بد باید بمیرن
جیمین:کسی هم نبود که پشت کیم و بگیره
در همین حال بودن که زنگ در خورد و اما در رو باز میکنه که لوکا میاد
اما:سلام داداشی
لوکا:سلام به همه
همه:سلام
شوگا:کارت و عالی انجام دادی
لوکا:مرسی ولی اما حالت خوبه خبرا بهم رسید متاسفم
اما:اشکالی نداره بازم میتونم بچه دار بشم
تهیونگ:ولی الان یه دختر کوچولو هم داریا
اما:اوهوم درسته
لوکا:خواهر خودمی اخه چه قدر مهربونی
شوگا:بله همسر من نمونه اس
جین:ولی شما که هنوز ازدواج نکردیم
شوگا:چند روز دیگه که میکنیم
همه:عالیه
*پرش زمانی به بعد عروسی*
ویو اما
الان یه ماه میگذره با شوگا ازدواج کردم و الان باهم داریم یونجی کوچولوی یک ماهه رو بزرگ میکنیم خیلی خوشحالیم همه ی اعضا هم ازدواج کردن و رفتن
نامجون:انا :المان
جین:جیوو:پاریس
تهیونگ:جنی:پاریس
جونگکوک:جیوون:امریکا
جیمین:سوک کیونگ :بوسان
جیهوپ:میتسو:بوسان
ویو اما
امروز قراره یه خبر خوب و به شوگا بدم مطمئنم خوشحال میشه برای همین رفتم و یه کیک گرفتم و خونه رو با کمک اجوما و مادر شوگا و امی ومیرا خونه رو آماده کردیم یه لباس خوشگل هم برای دختر خوشگلم که الان یک ماهشه پوشیدم و آماده شدیم تا شوگا بیاد
............
۲.۳k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.