Meh Elud Lake
Meh Elud Lake
پارت ۹
وارد بیمارستان شدم . با دیدن منشی ، سریع به سمتش حرکت کردم ...
جنی : سلام ( نفس نفس ) ب..ببخشید جئون جونکوک توی کدوم اتاق عمله ؟
منشی : سلام عزیزم ... یه لحظه صبر کن تا از توی سیستم نگاه کنم .
جنی : مم...ممنون ( ترس )
منشی : اممم خوب عزیزم ظاهرا بیمار توی اتاق عمل نیستن و به یه بخش دیگه ای منتقل شدن
جنی : چ..چی؟ ا..اما آخه چند دقیقه پیش به من زنگ زدن و گفتن توی اتاق عمل..له ( شوکه )
می ... میتونید بگید کدوم بخش منتقل شدن ؟
منشی : اممم خوب راستش عزیزم چیزی اینجا دربارهی اینکه بیمار به کدوم بخش منتقل شدن هنوز ثبت نشده. به احتمال زیاد تازه این اتفاق افتاده. در کل بیمار اینجا پرونده ی کاملی ندارن .
جنی ویو :)
با گریه از بیمارستان زدم بیرون . استرسی که داشتم . استرسی که داشتم باعث لرزش دست و پام شده بود ... داشتم سکته میکردم ...ولی خوب او...اون بیمارستان خیلی بزرگه .. چیکار کنم ؟ با گریه از در خروجی اومدم بیرون ...ولی لرزش پام اجازه ی اینکه مسافت بیشتری طی کنم رو نداد .
روی زانو هام افتادم و بلند جیغ میکشیدم .. اگر چیزیش شده باشه چی ؟ اگر ... ولی نه.... این افکار بیشتر داشن دیوونم میکرد. باید جلوشو میگرفتم ....
________________________________________________________________________________
کارکن های بیرون بیمارستان خیلی نگران شده بودن ... البته شاید حقم داشتم ...
دختری که سن زیادی نداشت جلوی بیمارستان زجه میزد ..
ولی هیچکدوم جرئت نمیکردن سمتش برن .
زن و مرد ... کنار هم وایساده بودن و به دختر نگاه میکردن ... بعضیا فیلم میگرفتن .. بعضیا در گوش هم پچ پچ میکردن..
ولی این کارشون زیاد طول نکشید تا ....
تا اینکه... مدیر بیمارستان وارد شد ... بهش میخورد سنش زیاد باشه ... حالا دیگه همه ی کارکن ها رفتن سر وظایفشون ... مدیر بیمارستان .. خانم شیم مینجی ... از کاری که کارکن ها داشتن انجام میدادن عصبی بود ... ولی فعلا وقت این حرفا نیست ... چند قدمی خانم شیم ...
دختری که چند لحظه پیش خودش باهاش تماس گرفته بود و از جا به جایی بخش برادرش نزاشت چیزی ثبت بشه ... گریه میکرد ...
ادامه دارد....
پارت ۹
وارد بیمارستان شدم . با دیدن منشی ، سریع به سمتش حرکت کردم ...
جنی : سلام ( نفس نفس ) ب..ببخشید جئون جونکوک توی کدوم اتاق عمله ؟
منشی : سلام عزیزم ... یه لحظه صبر کن تا از توی سیستم نگاه کنم .
جنی : مم...ممنون ( ترس )
منشی : اممم خوب عزیزم ظاهرا بیمار توی اتاق عمل نیستن و به یه بخش دیگه ای منتقل شدن
جنی : چ..چی؟ ا..اما آخه چند دقیقه پیش به من زنگ زدن و گفتن توی اتاق عمل..له ( شوکه )
می ... میتونید بگید کدوم بخش منتقل شدن ؟
منشی : اممم خوب راستش عزیزم چیزی اینجا دربارهی اینکه بیمار به کدوم بخش منتقل شدن هنوز ثبت نشده. به احتمال زیاد تازه این اتفاق افتاده. در کل بیمار اینجا پرونده ی کاملی ندارن .
جنی ویو :)
با گریه از بیمارستان زدم بیرون . استرسی که داشتم . استرسی که داشتم باعث لرزش دست و پام شده بود ... داشتم سکته میکردم ...ولی خوب او...اون بیمارستان خیلی بزرگه .. چیکار کنم ؟ با گریه از در خروجی اومدم بیرون ...ولی لرزش پام اجازه ی اینکه مسافت بیشتری طی کنم رو نداد .
روی زانو هام افتادم و بلند جیغ میکشیدم .. اگر چیزیش شده باشه چی ؟ اگر ... ولی نه.... این افکار بیشتر داشن دیوونم میکرد. باید جلوشو میگرفتم ....
________________________________________________________________________________
کارکن های بیرون بیمارستان خیلی نگران شده بودن ... البته شاید حقم داشتم ...
دختری که سن زیادی نداشت جلوی بیمارستان زجه میزد ..
ولی هیچکدوم جرئت نمیکردن سمتش برن .
زن و مرد ... کنار هم وایساده بودن و به دختر نگاه میکردن ... بعضیا فیلم میگرفتن .. بعضیا در گوش هم پچ پچ میکردن..
ولی این کارشون زیاد طول نکشید تا ....
تا اینکه... مدیر بیمارستان وارد شد ... بهش میخورد سنش زیاد باشه ... حالا دیگه همه ی کارکن ها رفتن سر وظایفشون ... مدیر بیمارستان .. خانم شیم مینجی ... از کاری که کارکن ها داشتن انجام میدادن عصبی بود ... ولی فعلا وقت این حرفا نیست ... چند قدمی خانم شیم ...
دختری که چند لحظه پیش خودش باهاش تماس گرفته بود و از جا به جایی بخش برادرش نزاشت چیزی ثبت بشه ... گریه میکرد ...
ادامه دارد....
۱۳.۰k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.