که دیدم هفتا عزرائیل خودتییبالا سرم وایستادم من قدم خیل

که دیدم هفتا عزرائیل (خودتیی)بالا سرم وایستادم من قدم خیلی کوتاه بود همه داشتن به طرز وحشتناکی نگاهم میکردن منم از ترس زبونم بند اومد بود همون موقع بود که نامجون اومد و چنان زد تو گوشم که فکم جا به جا شد افتادم زمین از دماغ و دهنم خون میومد
نامجون:با اجازه کی تا این موقع بیرون بودی ها
+ا..ارباب
نامی:خفه شو تو یه درس درست حسابی لازم داری
کوک:نامجون راست میگه
...
ساعت ۵:۵۹ دقیقه صبح
+ب..ب...بس..بسه خ...خوا...خواهش....م....(بیهوش شد)
∆تا حالا اونقدری نزده بودن که بیهوش بشه چونکه میدونستن اون دیگه واقعا واقعا باید حاش بد بشه
ویو کوک
احساس بدی داشتم دیدم داره خون بالا میاره و همه جاش کبوده یکم مشکوک شدم دستمو روی نبضش گذاشتم که دیدم
کوک:بچه ها نبضش خیلی کم میزنه
شوگا:چیی باید یعنی ببریمش بیمارستان
جین:منتظر چی هستید بدویید
∆بردنش به نزدیک ترین بیمارستان و داد میزدن
کوک:لطفا یکی کمک کنه
جیهوپ:زود باشید
/چیشده اقا
جیهوپ:خواهرمون نبضش نمیزنه
(خواهرمون واژه قشنگی بود ولی تا حالا براش هیچ استفاده ای نکردن خودشونم تعجب کرده بودن خواهرمون )
دیدگاه ها (۰)

کوک:چرا نیومد هنوزجیهوپ:سه ساعت میگذره از وقتی رفتهنامجون:ع...

ته:بهتره بریم مرخصش کنیمکوک:هیونگ راست میگه بریم ویو خونهکوک...

ممنونم روبی فمیلییییی ۳۵۰ تایمون مبارکمون 🎊🎉🎉

ویو جنی+باید برم مدرسه رفتم جلوی اینه شکسته ای که بر اثر زده...

من و ملاقات با BTSpart «۶»من یهو سر خوردم افتادم زمینجیمین :...

ادامه درخانه بی تی اس چه میگذرد

چند پارتی جونگکوک🐰عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط