پارت
پارت :75
ارباب زاده ...
مرد صورتش رو به چپ و راست تکون داد و لب زد
" نه برای چیز دیگه ای آمدم مرد جوان "
یونجون دست هایش رو توی هم قفل کرد با اخم گفت
" برای چی آمدی ؟!"
پیرمرد پوزخندی ترسناکی زد دقیقا همان شد که می خواست تونست بود ذهن پسر رو کنجکاو کنه پیر مرد لب زد
" گفته بودم که از اینکه پیشنهادم رو رد کردی پشیمون میشی !"
یونجون پوزخند عصبی زد و گفت
" برو سر اصل مطلب "
پیر مرد تک خندای کرد و گفت
" نه تنها تونستم دشمنم رو نابود کنم حتا یه چیز های در مورد تو هم پیدا کردم بچه جون "
یونجون با اعصبانیت غرید
" واضح حرف بزن پیری "
پیر مرد بی توجه به حرف یونجون ادامه داد ...
" دارم فکر میکنم اگر پدرت بفهمه پسرش یه همجنس بازه قراره چیکار کنه .."
یونجون با شنیدن حرف های پسر مرد خندای پر حرصی کرد چیزی که می خواست بگه همین بود ...
این رو همه ای خانوادش می دونستن و حالان این پیری فکر کرده چیز جدیدی گیرش آمده
" تلاشت برای جمع کردن اطلاعات بی فایده بود این چیزی نیست که بخواهم از خانوادم مخفی کنم "
درسته این چیزی نبود که بخواهد مخفی کنه یونجون قبل از بومگیو دوست پسر داشت و همه خانواده و دوستاش میدونستن ...
مرد پیر گفت
" بعضی اوقات فکر میکردم پسرا منو بیشتر از دخترا به خودشون جذب میکنن با دیدن اون پسر مطمئن شدم همین طوره فقط با دیدنش باعث شد دیکم راست بشه ..."
پیر مرد خندید یونجون با خشم گفت
" پیری منحرف نظرت چیه گمشی از این جا "
مرد بی توجه به یونجون گفت
" صبر کن اسمش چی بود ...."
مکث کرد و بعد انگار که یادش آمده باشه خندید و گفت
" چوی بومگیو آره خودشه اسمش بومگیو بود ...."
یونجون با شنیدن اسم پسرکش پوست تا استخوانش از اعصبانیت انگار در حال ذوب شدن بود پیر مرد خندید و گفت
" نظرت چیه هر دومون با هم تقسیمش کنیم پسر ظریفی هست بی صبرانه منتظرم دیکم رو داخلش احساس کنم .."
یونجون کاملاً متوجه منظور اون کرد شده بود
مستقیم داشت می گفت می خواهد یونجون رو با گرفتن اون پسر امتحان کنه ...
ولی دیگه کافی بود اون هرگز برای بار دوم اجازه نمیداد پسرش رو از دست بده ..
ادامه دارد ...
ارباب زاده ...
مرد صورتش رو به چپ و راست تکون داد و لب زد
" نه برای چیز دیگه ای آمدم مرد جوان "
یونجون دست هایش رو توی هم قفل کرد با اخم گفت
" برای چی آمدی ؟!"
پیرمرد پوزخندی ترسناکی زد دقیقا همان شد که می خواست تونست بود ذهن پسر رو کنجکاو کنه پیر مرد لب زد
" گفته بودم که از اینکه پیشنهادم رو رد کردی پشیمون میشی !"
یونجون پوزخند عصبی زد و گفت
" برو سر اصل مطلب "
پیر مرد تک خندای کرد و گفت
" نه تنها تونستم دشمنم رو نابود کنم حتا یه چیز های در مورد تو هم پیدا کردم بچه جون "
یونجون با اعصبانیت غرید
" واضح حرف بزن پیری "
پیر مرد بی توجه به حرف یونجون ادامه داد ...
" دارم فکر میکنم اگر پدرت بفهمه پسرش یه همجنس بازه قراره چیکار کنه .."
یونجون با شنیدن حرف های پسر مرد خندای پر حرصی کرد چیزی که می خواست بگه همین بود ...
این رو همه ای خانوادش می دونستن و حالان این پیری فکر کرده چیز جدیدی گیرش آمده
" تلاشت برای جمع کردن اطلاعات بی فایده بود این چیزی نیست که بخواهم از خانوادم مخفی کنم "
درسته این چیزی نبود که بخواهد مخفی کنه یونجون قبل از بومگیو دوست پسر داشت و همه خانواده و دوستاش میدونستن ...
مرد پیر گفت
" بعضی اوقات فکر میکردم پسرا منو بیشتر از دخترا به خودشون جذب میکنن با دیدن اون پسر مطمئن شدم همین طوره فقط با دیدنش باعث شد دیکم راست بشه ..."
پیر مرد خندید یونجون با خشم گفت
" پیری منحرف نظرت چیه گمشی از این جا "
مرد بی توجه به یونجون گفت
" صبر کن اسمش چی بود ...."
مکث کرد و بعد انگار که یادش آمده باشه خندید و گفت
" چوی بومگیو آره خودشه اسمش بومگیو بود ...."
یونجون با شنیدن اسم پسرکش پوست تا استخوانش از اعصبانیت انگار در حال ذوب شدن بود پیر مرد خندید و گفت
" نظرت چیه هر دومون با هم تقسیمش کنیم پسر ظریفی هست بی صبرانه منتظرم دیکم رو داخلش احساس کنم .."
یونجون کاملاً متوجه منظور اون کرد شده بود
مستقیم داشت می گفت می خواهد یونجون رو با گرفتن اون پسر امتحان کنه ...
ولی دیگه کافی بود اون هرگز برای بار دوم اجازه نمیداد پسرش رو از دست بده ..
ادامه دارد ...
- ۱.۸k
- ۲۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط