پارت
پارت :74
ارباب زاده ...
یونجون در اتاق کارش بود یکی از کارمندان در زد یونجون گفت بیا داخل
کارمند با سرعت آمد داخل و گفت
" قربان آقای یون آمدن می خواهن شما رو ببینن !"
یونجون آبروی بالا داد و با خودش زمزمه کرد که آقای یون آمده ..
اون اینجا چیکار داشت یونجون از جایش بلند شد و گفت
" اجازه بده بیاد داخل "
کارمند تعظیم کرد و از اتاق خارج شد یونجون اخمی کرد حالا که آنقدر بی خبر تصمیم گرفته بیاد شرکت یونجون پس قطعاً دوباره اون پیر مرد نقشه ای توی سرش داره
چند لحظه گذاشت در اتاق باز شد و اون مرد با دو تا از بادیگارد هاش وارد اتاق شد
یونجون با دیدن بادیگارد ها گفت
" یادم نمیاد گفته باشم افرادتون هم بیان داخل "
پیر مرد شیطان نگاهش به افرادش بود و اونا از نگاه او فهمیدن که باید اونجا رو ترک کنند
هر دو از اتاق بیرون رفتن و جلوی در منتظر موندن
پیر مرد با لبخند رفت سمت یونجون و دستش رو سمت اون دراز کرد
و گفت
" مشتاق دیدار مرد جوان "
یونجون برای اینکه احترام گذاشته باشه دست مرد رو گرفت و گفت
" اما حضور ناگهانی شما نشانه از مشتاق بودن نمیده "
یونجون به سمت صندلی حرکت کرد و نشست روش با دستش اشاره کرد به مرد تا اونم بشینه مرد روی مبل نشست یونجون گفت
" آقای یون اگر بازم به خاطر پیشنهادتون آمدین باید بگم قبلاً جوابتون رو دادم من هیچ علاقهای به کمک کردن توی نابود کردن دشمنتون ندارم !"
مرد سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت
" نه برای چیزی دیگه ای آمدم مرد جوان "
ادامه دارد ...
ارباب زاده ...
یونجون در اتاق کارش بود یکی از کارمندان در زد یونجون گفت بیا داخل
کارمند با سرعت آمد داخل و گفت
" قربان آقای یون آمدن می خواهن شما رو ببینن !"
یونجون آبروی بالا داد و با خودش زمزمه کرد که آقای یون آمده ..
اون اینجا چیکار داشت یونجون از جایش بلند شد و گفت
" اجازه بده بیاد داخل "
کارمند تعظیم کرد و از اتاق خارج شد یونجون اخمی کرد حالا که آنقدر بی خبر تصمیم گرفته بیاد شرکت یونجون پس قطعاً دوباره اون پیر مرد نقشه ای توی سرش داره
چند لحظه گذاشت در اتاق باز شد و اون مرد با دو تا از بادیگارد هاش وارد اتاق شد
یونجون با دیدن بادیگارد ها گفت
" یادم نمیاد گفته باشم افرادتون هم بیان داخل "
پیر مرد شیطان نگاهش به افرادش بود و اونا از نگاه او فهمیدن که باید اونجا رو ترک کنند
هر دو از اتاق بیرون رفتن و جلوی در منتظر موندن
پیر مرد با لبخند رفت سمت یونجون و دستش رو سمت اون دراز کرد
و گفت
" مشتاق دیدار مرد جوان "
یونجون برای اینکه احترام گذاشته باشه دست مرد رو گرفت و گفت
" اما حضور ناگهانی شما نشانه از مشتاق بودن نمیده "
یونجون به سمت صندلی حرکت کرد و نشست روش با دستش اشاره کرد به مرد تا اونم بشینه مرد روی مبل نشست یونجون گفت
" آقای یون اگر بازم به خاطر پیشنهادتون آمدین باید بگم قبلاً جوابتون رو دادم من هیچ علاقهای به کمک کردن توی نابود کردن دشمنتون ندارم !"
مرد سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت
" نه برای چیزی دیگه ای آمدم مرد جوان "
ادامه دارد ...
- ۱.۶k
- ۲۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط