part9
part9
تارا-چشامو اروم باز کردم
توبیمارستان بودم
احتمالا بازم حمله عصبی بوده
سرم چرخوندم که پانیذ ودیدم
پانیذ-بیدارشدی
خوبی
تارا-اره
پانیذ-چت شد تویهو دختر
تارا-نمیدونم
بچه کجان
پانیذ-رفتن هتل علیم بیرون بیمارستانه
تارا-اها
پانیذ-تارا اگه چیزی هست میتونی بهم پاعتماد کنیا
تارا-نه مهم نیس
پانیذ-چیچیو مهم نی تارا
علی بهم گفت قبلا هم همین اتفاقا واست افتاد
من به کسی نمیگم ولی خوب
تواینجوری داغون میشی میتونی بهم اعتماد کنی
تارا-یکم زمان بگذره خوب میشم میشه به علی بگی بیاد بریم
....................
سه روز بعد
علی-موزیک ویدیو بلاخره ادیتش تموم شد
دورز دیگه قرار برجگگریدیم تهران این دوروزم یکم میگردیم و اینا
تارا حالش یکم گرفتس ولی چیزی بهم نمیگه
وازاینطرف پانیذ پانیذ خیلی با این رضاعه چت میکنه چیزی نمیفهمم
نتونستم چتاشونو بخونم نمیدونم بینشون چی میگذره چندبار وقتی داشه باهاش حرف میزده پیچوندتم
واقعا دیگه دارم بهش مشکوک میشم
امروز قرارا بود بریم یکم پاساژ گردی
تقریبا یه دوسه ساعت دیگه باید بریم
..................
سه ساعت بعد
تارا-با بچه هار فتیم پاساژ
نمیدونم چرا پانیذ اینقد بامن صمیم شدع و بهتر رفتار میکنه سرش خورده انگار یجایی والا خیلی عجیبه داشتم همینطور میگشتیم جلو یه لباس بچه فروشی وایستادم
پانیذ=چرا وایستادی
تارا-میخوام برانازلی یچیزی بخرم
اخه خیلی قشنگن اینا
رفتم تومغازع
پانیذم اومد یه ست
دامن و تاب بودش رنگارنگ بود خیلی بامزه خوشگل بودش
خیلی خوشم اومده بود
اهمینو برداشتم حساب کردم ورفتیم
چانیذ-خیلی قشنگ بودش مطمعنم بهش میاد
علی-اره خیلی گوگولی میشه وییییی تصورش کن
پانیذ-بچه بامزه ای
تارا-هوم
ملی-خوب خوب خیلی باهم حرف میزنیدا شما ها چیشدع
تارا-هیچی نیگا چی خریدم برانازلی
ملی-وای خدااااااااااااا
چقد قشنگههههههههههه
----------------------------------------------------------------------------------------------
2روزبعد
علی-سوار هواپیما شدیم
اینسری دیگ پانیذ تارا باهم نشستن
من وسپی باعم
ان دوزوج عاشقم باهمممم
رسیدیم تهران تارارو رسونیدم بد پانیذ و رسوندم
رفتم خونه
یه دوش گرفتم وبد گرفتم خوابیدم
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان#فصل2
تارا-چشامو اروم باز کردم
توبیمارستان بودم
احتمالا بازم حمله عصبی بوده
سرم چرخوندم که پانیذ ودیدم
پانیذ-بیدارشدی
خوبی
تارا-اره
پانیذ-چت شد تویهو دختر
تارا-نمیدونم
بچه کجان
پانیذ-رفتن هتل علیم بیرون بیمارستانه
تارا-اها
پانیذ-تارا اگه چیزی هست میتونی بهم پاعتماد کنیا
تارا-نه مهم نیس
پانیذ-چیچیو مهم نی تارا
علی بهم گفت قبلا هم همین اتفاقا واست افتاد
من به کسی نمیگم ولی خوب
تواینجوری داغون میشی میتونی بهم اعتماد کنی
تارا-یکم زمان بگذره خوب میشم میشه به علی بگی بیاد بریم
....................
سه روز بعد
علی-موزیک ویدیو بلاخره ادیتش تموم شد
دورز دیگه قرار برجگگریدیم تهران این دوروزم یکم میگردیم و اینا
تارا حالش یکم گرفتس ولی چیزی بهم نمیگه
وازاینطرف پانیذ پانیذ خیلی با این رضاعه چت میکنه چیزی نمیفهمم
نتونستم چتاشونو بخونم نمیدونم بینشون چی میگذره چندبار وقتی داشه باهاش حرف میزده پیچوندتم
واقعا دیگه دارم بهش مشکوک میشم
امروز قرارا بود بریم یکم پاساژ گردی
تقریبا یه دوسه ساعت دیگه باید بریم
..................
سه ساعت بعد
تارا-با بچه هار فتیم پاساژ
نمیدونم چرا پانیذ اینقد بامن صمیم شدع و بهتر رفتار میکنه سرش خورده انگار یجایی والا خیلی عجیبه داشتم همینطور میگشتیم جلو یه لباس بچه فروشی وایستادم
پانیذ=چرا وایستادی
تارا-میخوام برانازلی یچیزی بخرم
اخه خیلی قشنگن اینا
رفتم تومغازع
پانیذم اومد یه ست
دامن و تاب بودش رنگارنگ بود خیلی بامزه خوشگل بودش
خیلی خوشم اومده بود
اهمینو برداشتم حساب کردم ورفتیم
چانیذ-خیلی قشنگ بودش مطمعنم بهش میاد
علی-اره خیلی گوگولی میشه وییییی تصورش کن
پانیذ-بچه بامزه ای
تارا-هوم
ملی-خوب خوب خیلی باهم حرف میزنیدا شما ها چیشدع
تارا-هیچی نیگا چی خریدم برانازلی
ملی-وای خدااااااااااااا
چقد قشنگههههههههههه
----------------------------------------------------------------------------------------------
2روزبعد
علی-سوار هواپیما شدیم
اینسری دیگ پانیذ تارا باهم نشستن
من وسپی باعم
ان دوزوج عاشقم باهمممم
رسیدیم تهران تارارو رسونیدم بد پانیذ و رسوندم
رفتم خونه
یه دوش گرفتم وبد گرفتم خوابیدم
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان#فصل2
۴.۷k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.