تمامِ دلتنگی هایم را برایش نوشته ام؛
تمامِ دلتنگی هایم را برایش نوشته ام؛
خط به خط...
روز به روز...
ساعت به ساعت...
اما میترسم!
میترسم از اینکه بخواند و با پوزخندی از کنارش رد شود!
میترسم از اینکه بخواند و با یک "مرسی" گفتن،
تمامِ تصوراتم را خراب کند!
میترسم از اینکه یک نفر قبل از من،
تمامِ اینها را برایش گفته باشد!
شجاعتم تا همین حد بود؛
"برایش نوشتن"
من جراتِ ارسالش را ندارم!
خط به خط...
روز به روز...
ساعت به ساعت...
اما میترسم!
میترسم از اینکه بخواند و با پوزخندی از کنارش رد شود!
میترسم از اینکه بخواند و با یک "مرسی" گفتن،
تمامِ تصوراتم را خراب کند!
میترسم از اینکه یک نفر قبل از من،
تمامِ اینها را برایش گفته باشد!
شجاعتم تا همین حد بود؛
"برایش نوشتن"
من جراتِ ارسالش را ندارم!
۳.۷k
۲۷ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.