مُردن که حتما نباید زیر شدن توسط یک ماشین سنگین باشد
مُردن که حتما نباید زیر شدن توسط یک ماشین سنگین باشد
یا حتی سکته ی قلبی و مغزی
حتما که نباید از طبقه ی آخر یکبرج سقوط کرد تا مُرد
برای مُردن حتما نباید چاقو خورد
مُردن گاهی ساده و بی سر و صدا اتفاق می افتد
آنقدر ساده که نه کسی می فهمد و نه عزاداری می کند
آنقدر بی سر و صدا که حتی خودت هم نمی فهمی که دیگر زنده نیستی
بین خودمان باشد من هر روز مرده های زیادی می بینم
مُرده هایی که هر روز از خواب بیدار می شوند، صبحانه می خورند ، قدم می زنند ، به سر کار می روند و حتی حرف می زنند!
مُرده هایی که هر کدام به یک دلیل دیگر زنده نیستند
مُردن گاهی روزمرگی ست ... گاهی دلتنگی ... گاهی انتظار ... گاهی خاطرات ... گاهی درد های قدیمی یا هزاران مورد دیگر
یکی در گذشته اش مرده ست و خاک شده است
انگار که روح و احساساتش را سال ها پیش از تنش کنده باشد و زیر خروار ها خاک جا گذاشته باشد
یکی دیگر خاطرات گذشته ذره ذره جانش را گرفته
انگار که حسرت چیزهایی را می خورد که وقتی داشت برایش اهمیت نداشتند
بعضی ها منتظرند و چه کسی می داند آدمی که منتظر است چه مرگ دردناکی دارد
انگار که با یک تیزی افتاده اند به جان طناب
طنابی که همان انتظار است
هر شب قبل از خواب این طناب نازک و نازک تر می شود
یک روز صبح از خواب بیدار می شوی و می بینی طناب پاره شده است
یعنی دیگر هیچ انتظاری نیست
یا حتی سکته ی قلبی و مغزی
حتما که نباید از طبقه ی آخر یکبرج سقوط کرد تا مُرد
برای مُردن حتما نباید چاقو خورد
مُردن گاهی ساده و بی سر و صدا اتفاق می افتد
آنقدر ساده که نه کسی می فهمد و نه عزاداری می کند
آنقدر بی سر و صدا که حتی خودت هم نمی فهمی که دیگر زنده نیستی
بین خودمان باشد من هر روز مرده های زیادی می بینم
مُرده هایی که هر روز از خواب بیدار می شوند، صبحانه می خورند ، قدم می زنند ، به سر کار می روند و حتی حرف می زنند!
مُرده هایی که هر کدام به یک دلیل دیگر زنده نیستند
مُردن گاهی روزمرگی ست ... گاهی دلتنگی ... گاهی انتظار ... گاهی خاطرات ... گاهی درد های قدیمی یا هزاران مورد دیگر
یکی در گذشته اش مرده ست و خاک شده است
انگار که روح و احساساتش را سال ها پیش از تنش کنده باشد و زیر خروار ها خاک جا گذاشته باشد
یکی دیگر خاطرات گذشته ذره ذره جانش را گرفته
انگار که حسرت چیزهایی را می خورد که وقتی داشت برایش اهمیت نداشتند
بعضی ها منتظرند و چه کسی می داند آدمی که منتظر است چه مرگ دردناکی دارد
انگار که با یک تیزی افتاده اند به جان طناب
طنابی که همان انتظار است
هر شب قبل از خواب این طناب نازک و نازک تر می شود
یک روز صبح از خواب بیدار می شوی و می بینی طناب پاره شده است
یعنی دیگر هیچ انتظاری نیست
۴.۹k
۲۷ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.