❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــــــق....
پارت 62
مهرداد:
زن دایی ومادرم اومده بودن دیدن نیلوفر وقت ملاقات که تموم شد همه از بیمارستان اومدیم بیرون اولین نفر من بودم که نمی تونستم تودچشای نیلوفر نگاه کنم نمی دونم چطور اون کاروانجام دادم وپیشونیشو بوسیدم ولی با خودم تصمیم گرفته بودم از عشقم نسبت بهش بگم ولی نشد نکنه فکر بد درموردم کنه ولی رفتارش که اینو نشون ندادفقط یکم تعجب کرد پس محمد راست می گفت نیلوفر به من علاقه داشت
وقتی برگشتم خونه محسن وبابا هم تازه رسیده بودن محسن پشت سرم اومد تواتاقم وهمونجاکنار در وایساد وگفت :
مهرداد این دلخوری نمی خواد رفع بشه ؟
- دلخوری چی ؟!
محسن : خودتو نزن به اون راه مهرداد توهنوز از من ناراحتی از اون شب مهمونی
- بی خیال محسن من فقط گفتم در مورد گذشته حرف نزنیم همین ولی تو تکرارش کردی مامان وحتامحمد
محسن : معذرت می خوام ...مهرداد
نگاهش کردم وگفتم : جانم داداشم
محسن اومد کنارم سرش پایین انداخت وگفت : واسه آخرین بار ازت می پرسم تو لیلی رو دوست داری ؟
متعجب نگاهش کردم وگفتم : چی میگی محسن .کدوم رفتارم باعث شده همچین فکری کنی
توچشام نگاه کردوگفت : آره یا نه
- معلومه که نه
نشست رو مبل راحتی کناردپنجره وگفت : بابا می خواد امشب برم خواستگاری
- جدی که نمیگی
محسن : جدی میگم
- خواستگاری کی ؟
محسن : هستی
خندیدم وگفتم : تو وهستی که چشم همدیگرو ندارید
محسن : بابا میگه فرد مناسبیه ...در مورد لیلی باهاش حرف زدم سخت مخالفه
- اونوقت چراپیشنهادش رو به من داده ؟؟؟!!!
محسن : میگه لیلی مهرداد رودوست داره به درد تو نمی خوره منم نمی تونم هیچ کس رو به جز لیلی دوست داشته باشم
- می خوای من باهاش حرف بزنم
محسن : نه قول داده امشب بریم خواستگاری مجبورم برم ولی سخت مخالفم وقید همه چی رو می زنم
- بهتره باهاش حرف بزنی
محسن : حرف زدم مهرداد می شناسیش که
- نمی دونم چی بگم ولی ...لیلی تو رو دوست داره ؟
محسن : به من که اینو میگه ولی طرف تو میاد دو دل میشم ...خیلی حالم بده مهرداد
بلند شد رفت کنارپنجره وسیگاری روشن کرد
- محسن زمان همه چیز رو درست می کنه ولی اگه امشب بری خواستگار هستی اشتباه بزرگی می کنی سر حرفت بمون نگاهم کرد وتو سکوت سیگارمی کشید درکش می کردم بعد از دلارام منم همین حال رو داشتم ولی حسم به نیلوفر چند برابر بود وحاضر بودم بخاطرش بجنگم
عشــــــــق....
پارت 62
مهرداد:
زن دایی ومادرم اومده بودن دیدن نیلوفر وقت ملاقات که تموم شد همه از بیمارستان اومدیم بیرون اولین نفر من بودم که نمی تونستم تودچشای نیلوفر نگاه کنم نمی دونم چطور اون کاروانجام دادم وپیشونیشو بوسیدم ولی با خودم تصمیم گرفته بودم از عشقم نسبت بهش بگم ولی نشد نکنه فکر بد درموردم کنه ولی رفتارش که اینو نشون ندادفقط یکم تعجب کرد پس محمد راست می گفت نیلوفر به من علاقه داشت
وقتی برگشتم خونه محسن وبابا هم تازه رسیده بودن محسن پشت سرم اومد تواتاقم وهمونجاکنار در وایساد وگفت :
مهرداد این دلخوری نمی خواد رفع بشه ؟
- دلخوری چی ؟!
محسن : خودتو نزن به اون راه مهرداد توهنوز از من ناراحتی از اون شب مهمونی
- بی خیال محسن من فقط گفتم در مورد گذشته حرف نزنیم همین ولی تو تکرارش کردی مامان وحتامحمد
محسن : معذرت می خوام ...مهرداد
نگاهش کردم وگفتم : جانم داداشم
محسن اومد کنارم سرش پایین انداخت وگفت : واسه آخرین بار ازت می پرسم تو لیلی رو دوست داری ؟
متعجب نگاهش کردم وگفتم : چی میگی محسن .کدوم رفتارم باعث شده همچین فکری کنی
توچشام نگاه کردوگفت : آره یا نه
- معلومه که نه
نشست رو مبل راحتی کناردپنجره وگفت : بابا می خواد امشب برم خواستگاری
- جدی که نمیگی
محسن : جدی میگم
- خواستگاری کی ؟
محسن : هستی
خندیدم وگفتم : تو وهستی که چشم همدیگرو ندارید
محسن : بابا میگه فرد مناسبیه ...در مورد لیلی باهاش حرف زدم سخت مخالفه
- اونوقت چراپیشنهادش رو به من داده ؟؟؟!!!
محسن : میگه لیلی مهرداد رودوست داره به درد تو نمی خوره منم نمی تونم هیچ کس رو به جز لیلی دوست داشته باشم
- می خوای من باهاش حرف بزنم
محسن : نه قول داده امشب بریم خواستگاری مجبورم برم ولی سخت مخالفم وقید همه چی رو می زنم
- بهتره باهاش حرف بزنی
محسن : حرف زدم مهرداد می شناسیش که
- نمی دونم چی بگم ولی ...لیلی تو رو دوست داره ؟
محسن : به من که اینو میگه ولی طرف تو میاد دو دل میشم ...خیلی حالم بده مهرداد
بلند شد رفت کنارپنجره وسیگاری روشن کرد
- محسن زمان همه چیز رو درست می کنه ولی اگه امشب بری خواستگار هستی اشتباه بزرگی می کنی سر حرفت بمون نگاهم کرد وتو سکوت سیگارمی کشید درکش می کردم بعد از دلارام منم همین حال رو داشتم ولی حسم به نیلوفر چند برابر بود وحاضر بودم بخاطرش بجنگم
۵۸.۷k
۰۶ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.