پارت
پارت۶۳
ژان تو راه بود دید شوکای و ییبو خواب هستن حوصلش سر رفته بود هه این طرف اون طرف میرفت که یهو گفت
ژان..بزار کتاب داستان بخونم
ییبو.. بیدار شدی داری چیکار میکنی
ژان یهویی ییبو دید دفترش گذاشت تو وسایلش
ییبو .. نگو داری مثل دختر بچه ها داستان مینویسی (باخنده)
ژان.. به تو چه
ییبو.. یه سوال تو چرا اینقد خلی
ژان ..خودت خلی احمق
ییبو ..خیلی بچه و ساده ای
ژان.. خودت بچه ای ساده عم نیستم
ییبو ..معلومه ساده هستی نگاه شوکای برای پیدا کردن دوستش داره از تو سو استفاده میکنه
ژان.. برو بابا شوکای آدم بدی نیست
ییبو.. چرا هست به صورت مظلومش نگاه نکن همینجوری که خوابه ممکنه تورو بکشه
ژان .. به من میگی خل اما خودت خل شدی
شوکای چشاش بسته بود صداشو بلند کرد گفت
شوکای.محض اطلاع من بیدارم پس حرف نزنید
ییبو ..تو بیداری داشتم به ژان میگفتم که چقدخوبی (باپوسخند )
ژان.. خداروشکر بیدار بودی دیدی ییبو چه آدم دورویی هست
شوکای ..کافیه بریم پایین چیزی بخوریم من صبحانه نخوردم
ژان.. منم گشنمه بریم
ییبو.. تو که همیشه گشنه هستی
ژان ..میخوایی بیایی یانه
ییبو.. نه من صبحانه خوردم
ژان ..هرجور راحتی بعد از کالسکه پیاده شدن شوکای با شمشیرش چنتا ماهی گرفت و داشت کباب میکرد
ییبو.. من میرم دوروبرو بگردم
شوکای ..باشه
ییبو رفت یکم دور تر ییبو همش فکر میکرد یکی دنبالشونه ااما به پشت نگاه میکرد هیشکی نبود
ژان و شوکای داشتن حرف میزدن میخندیدن
ییبو دیدشون گفت
ییبو..آفرین تا من نیستم باهم لاس بزنید
ییبو نزدیک تر کنارشون نشست
ژان.. یکم میخوایی
ییبو.دیونهه گفتم گشنه نیستم
ژان.. خب به منچه گفتم شاید حوس کرده باشی
ییبو.. فقط یه ماهیه آخه کی حوس میکنه
ژان ..باشه اصلا نخور بهت خوبی نیومده
شوکای .با این سرعتی که داریم میریم باید حداقل تا شب برسیم به دهکده
ییبو ..اره تا شب میرسیم
ژان یکم زوق کرده بود که داشت میرفت به دهکده
ییبو.. چرا زوق کرده هاااااافهمیدم چون داری میری اون دوستای پیرتو ببینی
ژان ..تو واقعا به بزرگ ترا احترام نمیذاری
ییبو.. نمیخوام احترام بزارم اونا یه مشت خرفت هستن
ژان.. چونکه تجربه بیشتری دارن یکم ازشون یاد بگیر
ییبو ..کافیه برم بگم من شاهزاده آواندل هستم اینه موش میان جلو و زانو میزنن
ژان.. تو نباید به بقیه زور بگی و قدرتتو به روخشون بکشی
ییبو..به تو مربوط نیست
شوکای ..کافیه ژان اگه غذارو خوردی بریم دیگه که وقت نداریم
ژان ..اره خوردم حالا میام
شوکای جلوتر رفت
ییبو ..چرا اینقد به حرفای شوکای احترام میزاری
ژان ..چونکه آدم خوبی هست اما تو خیلی پرویی
ییبو ..چون بهتر از تو و شوکای هستم عصبی شدی
ژان..نخیر برو پی کارت
ییبودست ژان گرفت دویید ژان مجبور بود باهاش بدوع
ژان تو راه بود دید شوکای و ییبو خواب هستن حوصلش سر رفته بود هه این طرف اون طرف میرفت که یهو گفت
ژان..بزار کتاب داستان بخونم
ییبو.. بیدار شدی داری چیکار میکنی
ژان یهویی ییبو دید دفترش گذاشت تو وسایلش
ییبو .. نگو داری مثل دختر بچه ها داستان مینویسی (باخنده)
ژان.. به تو چه
ییبو.. یه سوال تو چرا اینقد خلی
ژان ..خودت خلی احمق
ییبو ..خیلی بچه و ساده ای
ژان.. خودت بچه ای ساده عم نیستم
ییبو ..معلومه ساده هستی نگاه شوکای برای پیدا کردن دوستش داره از تو سو استفاده میکنه
ژان.. برو بابا شوکای آدم بدی نیست
ییبو.. چرا هست به صورت مظلومش نگاه نکن همینجوری که خوابه ممکنه تورو بکشه
ژان .. به من میگی خل اما خودت خل شدی
شوکای چشاش بسته بود صداشو بلند کرد گفت
شوکای.محض اطلاع من بیدارم پس حرف نزنید
ییبو ..تو بیداری داشتم به ژان میگفتم که چقدخوبی (باپوسخند )
ژان.. خداروشکر بیدار بودی دیدی ییبو چه آدم دورویی هست
شوکای ..کافیه بریم پایین چیزی بخوریم من صبحانه نخوردم
ژان.. منم گشنمه بریم
ییبو.. تو که همیشه گشنه هستی
ژان ..میخوایی بیایی یانه
ییبو.. نه من صبحانه خوردم
ژان ..هرجور راحتی بعد از کالسکه پیاده شدن شوکای با شمشیرش چنتا ماهی گرفت و داشت کباب میکرد
ییبو.. من میرم دوروبرو بگردم
شوکای ..باشه
ییبو رفت یکم دور تر ییبو همش فکر میکرد یکی دنبالشونه ااما به پشت نگاه میکرد هیشکی نبود
ژان و شوکای داشتن حرف میزدن میخندیدن
ییبو دیدشون گفت
ییبو..آفرین تا من نیستم باهم لاس بزنید
ییبو نزدیک تر کنارشون نشست
ژان.. یکم میخوایی
ییبو.دیونهه گفتم گشنه نیستم
ژان.. خب به منچه گفتم شاید حوس کرده باشی
ییبو.. فقط یه ماهیه آخه کی حوس میکنه
ژان ..باشه اصلا نخور بهت خوبی نیومده
شوکای .با این سرعتی که داریم میریم باید حداقل تا شب برسیم به دهکده
ییبو ..اره تا شب میرسیم
ژان یکم زوق کرده بود که داشت میرفت به دهکده
ییبو.. چرا زوق کرده هاااااافهمیدم چون داری میری اون دوستای پیرتو ببینی
ژان ..تو واقعا به بزرگ ترا احترام نمیذاری
ییبو.. نمیخوام احترام بزارم اونا یه مشت خرفت هستن
ژان.. چونکه تجربه بیشتری دارن یکم ازشون یاد بگیر
ییبو ..کافیه برم بگم من شاهزاده آواندل هستم اینه موش میان جلو و زانو میزنن
ژان.. تو نباید به بقیه زور بگی و قدرتتو به روخشون بکشی
ییبو..به تو مربوط نیست
شوکای ..کافیه ژان اگه غذارو خوردی بریم دیگه که وقت نداریم
ژان ..اره خوردم حالا میام
شوکای جلوتر رفت
ییبو ..چرا اینقد به حرفای شوکای احترام میزاری
ژان ..چونکه آدم خوبی هست اما تو خیلی پرویی
ییبو ..چون بهتر از تو و شوکای هستم عصبی شدی
ژان..نخیر برو پی کارت
ییبودست ژان گرفت دویید ژان مجبور بود باهاش بدوع
- ۲.۱k
- ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط