پارت

پارت۶۵

دینگ یوشی و لیژان به غذاخوری رسیدن دینگ یوشی یه صبحانه خوب براش سفارش داد برای خودشم سفارش داد
لیژان شروع به خوردن کرد دینگ یوشی داشت به لیژان نگاه می‌کرد

لیژان ..چرا نمیخوری
اها یادم اومد بخاطر دیشب عذاب وجدان داری (باتعنه)

دینگ یوش شروع به خوردن کرد گفت. دینگ یوشی..راستش ندارم

لیژان ..کاملا معلومه

دینگ یوشی.. برای ایندت چه برنامه ریزی هایی داری
لیژان ..میخوام تو کشورم صلحوایجاد کنم

دینگ یوشی.. این خواسته خیلی بزرگی هست
لیژان ..خب که چی
دینگ یوشی.. هیچی فقط برای مردم خودت صلح میخوایی

لیژان.. نه برای همه چطور

دینگ یوشی ..خب برای ازدواج چه برنامه ریزی کردی

لیژان.. هیچی یه آدم خوب کنارم نیست که بخوام باهاش ازدواج کنم یا دوسش داشته باشم

دینگ یوشی..
من چی منم ادمه خوبی نیستم

لیژان..تو که اصلا حرف خودتو نزن یه آدم بی عاطفه هستی
دینگ یوشی ..خب چرا
لیژان.. راستش از دیشب معلوم شد

دینگ یوشی.. اها خب من میتونم عوض بشم
لیژان.. اگه عوض بشی شاید اما تو عوض بشو نیستی
اصلا چرا داریم در این مورد بحث میکنی زود تر بریم که لئو وولی تنبیه مون نکنه

دینگ یوشی. از چی میترسی
لیژان ..سریع رفت

دینگ یوشی.. صداشو بلند کرد و گفت من جدی بودم
لیژان سرشو برگردون

دینگ یوشی.. در مورد اینکه گفتنم ولت نمیکنم جدی بودم
لیژان .‌نمی‌فهمم چی میگی بعد رفت
دینگ یوشی.. تو خوب منظورمو فهمیدی
دیدگاه ها (۰)

پارت۶۶چینیونگ راه افتاد که بره دهکده پیش ییبو تنهاییوانگ اوم...

پارت۶۷شب شده بود شوکای و ژان ییبو به دهکده رسیدن اونجا هیچکس...

پارت۶۴ییبو دسته ژان کشید دنبالش بردکه ژان هم مجبور بود دنبال...

پارت۶۳ژان تو راه بود دید شوکای و ییبو خواب هستن حوصلش سر رفت...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

p80نئوهو با ارتشش به سلیب اتش رسید ارتشش اینقد بزرگ بود که ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط