عشق اجباری

عشق اجباری
پارت ۲۲
قبل از اینکه بشینم تو جایگاه محبوبه جون اومد بغلم کرد و گفت « دخترم مادرت برام مثل آبجی نداشتم بود ، تو هم برام مثل ساناز می مونی » مانلی « مرسی محبوبه جون شما هم برا من مثل مامان می مونید» نشستم سر سفره عقد حاج آقا شروع کرد به خودن خطبه « بسم الله الرحمن الرحیم.............. سر کار خانم مانلی نبوی آیا بنده وکیلم شما رو با مهریه ۱ دستگاه خونه تو لواسون ، ۱ دستگاه ماشین ، ۱۳۸۱ تمام سکه و ۱۵۰۰ عدد شاخه گل رز قرمز مخملی ، به عقد جناب آقای دانیال حکیمی در بیاورم؟» محبوبه جون « عروس رفته گل بچینه» حاج آقا « بسم........ سر کار خانم مانلی نبوی............................. به عقد جناب آقای دانیال حکیمی در بیاورم؟؟» ساناز « عروس رفته گلاب بیاره» حاج آقا « برای بار سوم و آخر سرکار خانم مانلی نبوی............. به عقد جناب آقای دانیال حکیمی در بیاورم؟؟» مانلی « با اجازه ی بزرگترا و پدر و برادرم بله» از دانیال هم پرسید اونم بار اول. بله رو گفت . برای سانی اینا هم همینجوری پیش رفت ، بعد از عقد پسرا گفتن میخوایم بریم آتیله
دیدگاه ها (۶)

عشق اجباریپارت ۲۳ نمی دونم چرا ولی از وقتی که به دانیال محر...

عشق اجباریپارت ۲۴از اونجایی که من عاشق عکس گرفتن بودم خیلی خ...

عشق اجباریپارت ۲۱ #مانلیپشت ساناز از پله پایین می رفتم که بر...

عشق اجباریپارت ۲۰ ۱۰ دقیقه میشد که لیلا جون رفته بود طوبی خا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط