عشق اجباری

عشق اجباری
پارت ۲۴
از اونجایی که من عاشق عکس گرفتن بودم خیلی خوشحال شدم ولی به روش نیاوردم. بعد از یه ربع به باغ رسیدیم .
خیلی خوشگل من فقط اطراف رو نگاه می کردم . صدای دانیال باعث شد که به خودش نگاه کنم. دانیال« چطوره؟؟ خوشت اومد؟؟» مانلی« وای اینجا خیلی خوشگله» دانیال« خب پس خیالم راحت شد» مانلی « برا چی ؟» دانیال « راستش مانلی اینجا باغ اول خونه ی منه قراره که اینجا زندگی کنیم» . وای یعنی قرار بود اینجا زندگی کنم ، با اینکه خوشحال بود ولی کمی خودم رو گرفته نشون دادم و گفتم « یعنی من قراره تو خونه به این بزرگی تنها بمونم ؟؟» دانیال « هم آره هم نه ، خب من که خودم میرم به شرکت تو هم که کارات ور انجام دادم که بری دانشگاه . شاید کلا سه چهار ساعت تنها بمونی» مانلی « سانی چی اون کجا می مونه؟؟»
دانیال « راستش ایلیا هم یه خونه جدا داره با سانی اونجا می مونن .» مانلی« آهان😐. راستی عکاس کجاست؟؟» دانیال« الان میاد» مانلی« باش» . بعد از نیم ساعت بالاخره عکاس اومد بعد از کلی ژست گفتن و عکس گرفتن و درست کردن فیلم ول کن ما شد و رفت . من و دانیال هم سوار ماشین شدیم و رفتیم اعمارت.
دیدگاه ها (۷)

عشق اجباریپارت ۲۵ وقتی رسیدیم اعمارت . اولین کسی که دیدم مان...

عشق اجباریپارت ۲۶ بعد از خداحافظی با مانی با دانیال به بقیه ...

عشق اجباریپارت ۲۳ نمی دونم چرا ولی از وقتی که به دانیال محر...

عشق اجباریپارت ۲۲ قبل از اینکه بشینم تو جایگاه محبوبه جون او...

جیمین فیک زندگی پارت ۴۲#

جیمین فیک زندگی پارت ۷۲#

جیمین فیک زندگی پارت ۹۲#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط