تک پارتی
تک پارتی جیهوپ
《وقتی حامله بودی و نمی دونستی 》
(ویو ات )
صبح با یه سردرد و دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم که حالت تهوع بهم دست داد سریع رفتم تو دستشویی بالا آوردم بعد دست و صورتم رو شستم رفتم پایین گفتم شاید بخاطر این که دیشب چیزی نخوردم رفتم برای خودم به ساندویچ کردم که بخورم ولی دوباره حالت تهوع بهم دست داد گذاشتمش کنار رفتم رو مبل نشستم که یهو زیر دلم تیر کشید پیچیدم به خودم رفتم لباسامو پوشیدم و رفتم دکتر بعد از نیم ساعت رسیدم رفتم تو بیمارستان به منشی گفتم
ات :سلام ببخشید دنبال دکتر هوانگ میگردم ایشون کجان
منشی :اها دکتر هوانگ طبقه دوم توی اتاق ۵۳ هستن
ات: مرسی
(ویو ات)
با آسانسور رفتم طبقه دوم رسیدم دمه اتاق ۵۳ در زدم و رفتم تو
ات: سلام
دکتر: اوه خانم جانگ خوب هستید
ات :بله
دکتر: خب مشکلتون چیه
ات :صبح با سر درد و دل درد شدید از خواب بیدار شدم هرچی میخوام بخورم بهم حالت تهوع دست میده
دکتر: خب یا میتونه یه بیماری باشه یا ممکنه شما حامله باشین باید قبلش ازتون چندتا تست بگیریم که مطمئن بشیم
ات : اوه بله حتما
(ویو ات )
چندتا پرستار اومدن آزمایش ازم گرفتن و رفتن دکتر بهم گفت بمونم تا جواب آزمایش ها بیاد توی این مدت هوپی بهم زنگ زدم
ات: سلامم هوپیییی
جیهوپ: سلام سانشاینم حالت خوبه
ات: اره
جیهوپ: خونه ای
ات :نه اومدم دکتر
جیهوپ :چرا چیشده حالت خوبه میخوای بیام پیشت
ات: (میخنده ) بخدا خوبم
جیهوپ :مطمئنی
ات :اوهوم
جیهوپ: بیبی ممکنه من امشب دیر بیام تمرین زیاد دارم
ات :اشکالی نداره
جیهوپ: اوکی مراقب خودت باش خدافظ
ات :توهم همینطور خدافظ
(پایان تماس)
دکتر :خانم جانگ جواب آزمایشتون اومد
ات :(یه نفس عمیق میکشه)
دکتر: تبریک میگم شما حامله هستین
ات: باورم نمیشه دارم مامان میشم( اشک شوق)
ات :مرسی دستتون نکنه من باید برم خدافظ
دکتر: خدافظ
(ویو ات )
رفتم حساب کردم و اومدم بیرون با اعضا هماهنگ کردم که هوپی رو سوپرایز کنیم تو راه کلی بادکنک و صورتی آبی و شیرینی خوراکی گرفتم و رفتم خونه تا همه چی رو بچینم که اعضا اومدن بهشون نگفته بودم حامله ام
نامجون :سلام زن داداش خوبی
ات: اره
جیمین: بهمون نگفتی برای چی میخوای سوپرایزش کنی
ات :خب راستش من حامله ام
همه به جز ات: واتتتتتت
جیمین:( خنده های منحرفانه )
تهیونگ: مبارک باشه
جین: حتما مثل عمو جینش جذابه
کوک: گفته باشم من بهش شیر موز نمیدم
شوگا: دارم دایی میشم
ات :(داره جر میخوره از خنده )
شوگا:ميگما نارنگی دارین
ات :اره تو یخچال هست
جیمین: داداش همین دو دقیقه پیش نارنگی خوردی
ات :خب میگم من کمک نیاز دارم خودم نمیتونم همه این ها رو درست کنم
نامجون :بچه ها بریم کمک
(ویو ات )
همه کمک کردن وسایل ها رو چیدیم ساعت ۱۰ بود دیگه جیهوپ میرسید این تایم ها چراغ ها رو خاموش کردیم که صدای کلید اومد جیهوپ وارد شد چراغ ها رو روشن کردیم
همه: سوپرایز
جیهوپ :جیغغغغغغغغغ
جیهوپ: وای ترسیدم( نفس زنان )
همه:( دارن جر میخوره از خنده )
ات: بیا
(ویو جیهوپ )
ات بهم یه باکس داد بازش کردم یه نامه بود با تست حاملگی نامه رو باز کردم خوندم "بابای دل تو دلم نیست بیام پیشتون "
جیهوپ: ات ت..تو واقعا حامله ایی
ات: اوهوم
جیهوپ:( لبای ات رو میبوسه )
تهیونگ :جلوی ما سینگل ها از این کارا نکنین
ات:( خنده )
بعد از ۳ سال
(یوکی اسم بچه شونه)
یوکی :مامی بجه ها چه شوری به دنیا میان( مامی بچه ها چطوری به دنیا میان )
ات: لک لک ها میارن
یوکی: یعنی منم لک لک ها آوردن
ات :اوهوم
یوکی :خب بس ده لک لک ها به دو که یوتی داداش موخواد ( خب پس به لک لک ها بگو یوکی داداش میخواد )
ات: باشه قشنگم بهشون میگم حالا برو بخواب
یوکی :باجه (باشه)
(پایان )
《وقتی حامله بودی و نمی دونستی 》
(ویو ات )
صبح با یه سردرد و دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم که حالت تهوع بهم دست داد سریع رفتم تو دستشویی بالا آوردم بعد دست و صورتم رو شستم رفتم پایین گفتم شاید بخاطر این که دیشب چیزی نخوردم رفتم برای خودم به ساندویچ کردم که بخورم ولی دوباره حالت تهوع بهم دست داد گذاشتمش کنار رفتم رو مبل نشستم که یهو زیر دلم تیر کشید پیچیدم به خودم رفتم لباسامو پوشیدم و رفتم دکتر بعد از نیم ساعت رسیدم رفتم تو بیمارستان به منشی گفتم
ات :سلام ببخشید دنبال دکتر هوانگ میگردم ایشون کجان
منشی :اها دکتر هوانگ طبقه دوم توی اتاق ۵۳ هستن
ات: مرسی
(ویو ات)
با آسانسور رفتم طبقه دوم رسیدم دمه اتاق ۵۳ در زدم و رفتم تو
ات: سلام
دکتر: اوه خانم جانگ خوب هستید
ات :بله
دکتر: خب مشکلتون چیه
ات :صبح با سر درد و دل درد شدید از خواب بیدار شدم هرچی میخوام بخورم بهم حالت تهوع دست میده
دکتر: خب یا میتونه یه بیماری باشه یا ممکنه شما حامله باشین باید قبلش ازتون چندتا تست بگیریم که مطمئن بشیم
ات : اوه بله حتما
(ویو ات )
چندتا پرستار اومدن آزمایش ازم گرفتن و رفتن دکتر بهم گفت بمونم تا جواب آزمایش ها بیاد توی این مدت هوپی بهم زنگ زدم
ات: سلامم هوپیییی
جیهوپ: سلام سانشاینم حالت خوبه
ات: اره
جیهوپ: خونه ای
ات :نه اومدم دکتر
جیهوپ :چرا چیشده حالت خوبه میخوای بیام پیشت
ات: (میخنده ) بخدا خوبم
جیهوپ :مطمئنی
ات :اوهوم
جیهوپ: بیبی ممکنه من امشب دیر بیام تمرین زیاد دارم
ات :اشکالی نداره
جیهوپ: اوکی مراقب خودت باش خدافظ
ات :توهم همینطور خدافظ
(پایان تماس)
دکتر :خانم جانگ جواب آزمایشتون اومد
ات :(یه نفس عمیق میکشه)
دکتر: تبریک میگم شما حامله هستین
ات: باورم نمیشه دارم مامان میشم( اشک شوق)
ات :مرسی دستتون نکنه من باید برم خدافظ
دکتر: خدافظ
(ویو ات )
رفتم حساب کردم و اومدم بیرون با اعضا هماهنگ کردم که هوپی رو سوپرایز کنیم تو راه کلی بادکنک و صورتی آبی و شیرینی خوراکی گرفتم و رفتم خونه تا همه چی رو بچینم که اعضا اومدن بهشون نگفته بودم حامله ام
نامجون :سلام زن داداش خوبی
ات: اره
جیمین: بهمون نگفتی برای چی میخوای سوپرایزش کنی
ات :خب راستش من حامله ام
همه به جز ات: واتتتتتت
جیمین:( خنده های منحرفانه )
تهیونگ: مبارک باشه
جین: حتما مثل عمو جینش جذابه
کوک: گفته باشم من بهش شیر موز نمیدم
شوگا: دارم دایی میشم
ات :(داره جر میخوره از خنده )
شوگا:ميگما نارنگی دارین
ات :اره تو یخچال هست
جیمین: داداش همین دو دقیقه پیش نارنگی خوردی
ات :خب میگم من کمک نیاز دارم خودم نمیتونم همه این ها رو درست کنم
نامجون :بچه ها بریم کمک
(ویو ات )
همه کمک کردن وسایل ها رو چیدیم ساعت ۱۰ بود دیگه جیهوپ میرسید این تایم ها چراغ ها رو خاموش کردیم که صدای کلید اومد جیهوپ وارد شد چراغ ها رو روشن کردیم
همه: سوپرایز
جیهوپ :جیغغغغغغغغغ
جیهوپ: وای ترسیدم( نفس زنان )
همه:( دارن جر میخوره از خنده )
ات: بیا
(ویو جیهوپ )
ات بهم یه باکس داد بازش کردم یه نامه بود با تست حاملگی نامه رو باز کردم خوندم "بابای دل تو دلم نیست بیام پیشتون "
جیهوپ: ات ت..تو واقعا حامله ایی
ات: اوهوم
جیهوپ:( لبای ات رو میبوسه )
تهیونگ :جلوی ما سینگل ها از این کارا نکنین
ات:( خنده )
بعد از ۳ سال
(یوکی اسم بچه شونه)
یوکی :مامی بجه ها چه شوری به دنیا میان( مامی بچه ها چطوری به دنیا میان )
ات: لک لک ها میارن
یوکی: یعنی منم لک لک ها آوردن
ات :اوهوم
یوکی :خب بس ده لک لک ها به دو که یوتی داداش موخواد ( خب پس به لک لک ها بگو یوکی داداش میخواد )
ات: باشه قشنگم بهشون میگم حالا برو بخواب
یوکی :باجه (باشه)
(پایان )
۲۵.۱k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.