Part 1
Part 1
(ویو ات )
صبح با ذوق زیاد از خواب بیدار شدم حالا میگین چرا ذوق داری چون امروز قرار بود با لیا بریم کره جنوبی خیلی دوستش داریم مغازه ها همه چیش خیلی خوبه تازه یه شغل خوب هم گیر آوردیم چمدونمو سریع برداشتم به لیا زنگ زدم گفتم بیاد دنبالم برین دمه فرودگاه لباسم رو پوشیدم ( اسلاید بعدی ) رفتم پیش مامان بابام ازشون خدافظی کردم
م. ا: دختر قشنگم دلم برات خیلییی تنگ میشه
ات :منم مامان
پ.ا :دخترم هر شب بهمون زنگ بزنی ها
ات: باشه حتما
م.ا: ببینم میتونی یه دوماد کره ای برام بیاری
ات :یا مامان خیلی زوده
م.ا :نخیرم زود نیست
ات: هعی حالا ببینم چی میشه
(که لیا به ات زنگ میزنه)
لیا :ات بدو بیا بیرون حالا پروازمون دیر میشه
ات: اومدم بای
ات :خب من باید برم مراقب خودتون باشین خدافظ
م.ا . پ.ا : خدافظ دخترم
لیا: وای دختر کجا بودی
ات: داشتم با مامان بابام خدافظی میکردم
لیا: ۱ ساعت دیگه باید برسیم
ات: بدو بدو بریم
(ویو ات )
بعد از نیم ساعت رسیدیم به فرودگشاه رفتیم سوار هواپیما شدیم ۱۸ ساعت راه بود یه زره با گوشیم ور رفتم بعد خوابم برد
(بعد از ۱۸ ساعت )
ات :آه بلخره رسیدیم خیلی خوشحالم (ذوق)
لیا: گلییلللللیییییی
ات :بدو بریم چمدون هامونو بیاریم
لیا :بریم
(ویو ات)
داشتیم وسایلمون رو جمع میکردیم که یهو به عالمه بادیگارد دیدم دوتا پسر وسطشون بودن
چه جژژژابببب
ات :لیا پشمام چه کراشن
لیا: اسکلک نمیشناسی
ات: نه مگه کیه ان
لیا :جئون جانکوک و کیم تهیونگ یکی از بزرگ ترین و قدرتمند ترین مافیا های جهانن
ات :جدی میفرمایین
لیا :زهر خر کره مار
ات :(خنده)
(ویو کوک )
تازه از یه ماموریت تو انگلیس برگشته بودیم تو فرودگاه دوتا دختر دیدم خیلی یکیشون کیوت بود
تهیونگ :چه کراشن
کوک :اوهوم
تهیونگ :فک نکنم مال اینجا باشن
(سوهو یکی از بادیگارد های کوکه )
کوک: هی سوهو راجب این دوتا دختر برو یه سری اطلاعات جمع کن
سوهو: چشم
ات: بدو بریم یه تاکسی بگیریم بریم خونمون
لیا :اوهوم ولی قبلش بریم غذا بخوریم
ات :اوکی
نکته: ات و لیا کره ای بلدن
(ویو ات )
صبح با ذوق زیاد از خواب بیدار شدم حالا میگین چرا ذوق داری چون امروز قرار بود با لیا بریم کره جنوبی خیلی دوستش داریم مغازه ها همه چیش خیلی خوبه تازه یه شغل خوب هم گیر آوردیم چمدونمو سریع برداشتم به لیا زنگ زدم گفتم بیاد دنبالم برین دمه فرودگاه لباسم رو پوشیدم ( اسلاید بعدی ) رفتم پیش مامان بابام ازشون خدافظی کردم
م. ا: دختر قشنگم دلم برات خیلییی تنگ میشه
ات :منم مامان
پ.ا :دخترم هر شب بهمون زنگ بزنی ها
ات: باشه حتما
م.ا: ببینم میتونی یه دوماد کره ای برام بیاری
ات :یا مامان خیلی زوده
م.ا :نخیرم زود نیست
ات: هعی حالا ببینم چی میشه
(که لیا به ات زنگ میزنه)
لیا :ات بدو بیا بیرون حالا پروازمون دیر میشه
ات: اومدم بای
ات :خب من باید برم مراقب خودتون باشین خدافظ
م.ا . پ.ا : خدافظ دخترم
لیا: وای دختر کجا بودی
ات: داشتم با مامان بابام خدافظی میکردم
لیا: ۱ ساعت دیگه باید برسیم
ات: بدو بدو بریم
(ویو ات )
بعد از نیم ساعت رسیدیم به فرودگشاه رفتیم سوار هواپیما شدیم ۱۸ ساعت راه بود یه زره با گوشیم ور رفتم بعد خوابم برد
(بعد از ۱۸ ساعت )
ات :آه بلخره رسیدیم خیلی خوشحالم (ذوق)
لیا: گلییلللللیییییی
ات :بدو بریم چمدون هامونو بیاریم
لیا :بریم
(ویو ات)
داشتیم وسایلمون رو جمع میکردیم که یهو به عالمه بادیگارد دیدم دوتا پسر وسطشون بودن
چه جژژژابببب
ات :لیا پشمام چه کراشن
لیا: اسکلک نمیشناسی
ات: نه مگه کیه ان
لیا :جئون جانکوک و کیم تهیونگ یکی از بزرگ ترین و قدرتمند ترین مافیا های جهانن
ات :جدی میفرمایین
لیا :زهر خر کره مار
ات :(خنده)
(ویو کوک )
تازه از یه ماموریت تو انگلیس برگشته بودیم تو فرودگاه دوتا دختر دیدم خیلی یکیشون کیوت بود
تهیونگ :چه کراشن
کوک :اوهوم
تهیونگ :فک نکنم مال اینجا باشن
(سوهو یکی از بادیگارد های کوکه )
کوک: هی سوهو راجب این دوتا دختر برو یه سری اطلاعات جمع کن
سوهو: چشم
ات: بدو بریم یه تاکسی بگیریم بریم خونمون
لیا :اوهوم ولی قبلش بریم غذا بخوریم
ات :اوکی
نکته: ات و لیا کره ای بلدن
۳۰.۷k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.