fake kook
fake kook
part⁴³ ④③
جونگجوک منو برد خونه سریع رفتم پیش
ا/ت
ا/ت: نینوس
نینوس: چیشده
ا/ت: مامان و بابا گفتن که باید با یونگمین ازدواج کنم
نینوس: یونگمین کیه؟ اها یادم اومد مامان بهم گفته بود قبلا
ا/ت: چیکار کنم نینوس کمکم میکنی
نینوس: نه من نمیزارم با جونگجوک ازدواج کنی
ا/ت: چرا؟
نینوس:خب نمیدونم
ا/ت: نینوس جون هرکاری بخوای میکنم
فقط کمکم کن
نینوس: ببخشید نمیتونم باید برگردم بوسان کاری برام پیش اومده
ا/ت: چطور دلت میاد تنهام بزاری ها
خواهر کوچیکتو میخوای تنها بزاری زندگیش خراب بشه
نینوس: متاسفم وسایلمو جمع کردم باید برم
ا/ت: منو تنها نزار
نینوس: ببخشید فقط اومده بودم باهات خدافظی کنم و اینکه تو مراسمت نیستم
ا/ت رو بغل کردمو رفتم
ا/ت
نینوس رفت سریع زدم زیر گریه
نیم ساعت بعد
✓: تو که هنوز داری گریه میکنی
ا/ت: مامان تروخدا نزار این اتفاقی بیفته
✓: حرف نزن اومدم بهت این لباس بدم امشب شام دعوتشون کردم این لباس بپوش
شب
اومده بودن سر میز شام نشسته بودیم
م.ی: پسر بزرگتون نیست
✓: نینوس کار داشت نتونست برا مراسم بمونه
م.ی: حیف شد یعنی برادر عروس نباید تو مراسم خواهرش باشه خودت بگو عروس گلم
یونگمین: ا/ت چیزی شده
ا/ت: ها نه
یونگمین: نکنه ناراحتی داریم ازدواج میکنیم
ا/ت: نه خیلی خوشحالم من دیگه میل ندارم مرسی که اومدید
رفتم تو اتاقم
یونگمین: ا/ت چیزی شده
ا/ت:چرا اومدی اینجا برو بیرون نمیخوام ببینمت
یونگمین: چیزی شده؟ خوشحال نیستی از ازدواجمون
ا/ت: معلمومه که نه چرا باید باشم من نمیتونم یه لحظه ببینمت سریع به بابا و مامانت بگو ما نمیتونیم باهم ازدواج کنیم
یونگمین: باشه میگم چون دوست دارم و دلم نمیخواد با اجبار باهم ازدواج کنی ولی اون حرفا چی بود بهم میزدی تا وقتی که این پسره جونگکوک نیومده بود
ا/ت: مجبور بودم بگم عاشقتم تا بتونم از اون دیوونه جدا شم
یونگمین: پس ادم بده ماجرا هنوز منم ها من
ا/ت: من درکت میکنم باشه باهات ازدواج میکنم چون دارم عاشقت میشم سعی دارم جونگکوک فراموش کنم
یونگمین: من گول تورو نمیخورم الان میرم همه چیزو به مامان و بابا میگم
ا/ت: نه ما میخوایم باهم ازدواج کنیم زندگی رویایی داشته باشیم قول میدم زندگی خوبی باهم داشته باشیم
یونگمین: باشه
#فیک
#سناریو
part⁴³ ④③
جونگجوک منو برد خونه سریع رفتم پیش
ا/ت
ا/ت: نینوس
نینوس: چیشده
ا/ت: مامان و بابا گفتن که باید با یونگمین ازدواج کنم
نینوس: یونگمین کیه؟ اها یادم اومد مامان بهم گفته بود قبلا
ا/ت: چیکار کنم نینوس کمکم میکنی
نینوس: نه من نمیزارم با جونگجوک ازدواج کنی
ا/ت: چرا؟
نینوس:خب نمیدونم
ا/ت: نینوس جون هرکاری بخوای میکنم
فقط کمکم کن
نینوس: ببخشید نمیتونم باید برگردم بوسان کاری برام پیش اومده
ا/ت: چطور دلت میاد تنهام بزاری ها
خواهر کوچیکتو میخوای تنها بزاری زندگیش خراب بشه
نینوس: متاسفم وسایلمو جمع کردم باید برم
ا/ت: منو تنها نزار
نینوس: ببخشید فقط اومده بودم باهات خدافظی کنم و اینکه تو مراسمت نیستم
ا/ت رو بغل کردمو رفتم
ا/ت
نینوس رفت سریع زدم زیر گریه
نیم ساعت بعد
✓: تو که هنوز داری گریه میکنی
ا/ت: مامان تروخدا نزار این اتفاقی بیفته
✓: حرف نزن اومدم بهت این لباس بدم امشب شام دعوتشون کردم این لباس بپوش
شب
اومده بودن سر میز شام نشسته بودیم
م.ی: پسر بزرگتون نیست
✓: نینوس کار داشت نتونست برا مراسم بمونه
م.ی: حیف شد یعنی برادر عروس نباید تو مراسم خواهرش باشه خودت بگو عروس گلم
یونگمین: ا/ت چیزی شده
ا/ت: ها نه
یونگمین: نکنه ناراحتی داریم ازدواج میکنیم
ا/ت: نه خیلی خوشحالم من دیگه میل ندارم مرسی که اومدید
رفتم تو اتاقم
یونگمین: ا/ت چیزی شده
ا/ت:چرا اومدی اینجا برو بیرون نمیخوام ببینمت
یونگمین: چیزی شده؟ خوشحال نیستی از ازدواجمون
ا/ت: معلمومه که نه چرا باید باشم من نمیتونم یه لحظه ببینمت سریع به بابا و مامانت بگو ما نمیتونیم باهم ازدواج کنیم
یونگمین: باشه میگم چون دوست دارم و دلم نمیخواد با اجبار باهم ازدواج کنی ولی اون حرفا چی بود بهم میزدی تا وقتی که این پسره جونگکوک نیومده بود
ا/ت: مجبور بودم بگم عاشقتم تا بتونم از اون دیوونه جدا شم
یونگمین: پس ادم بده ماجرا هنوز منم ها من
ا/ت: من درکت میکنم باشه باهات ازدواج میکنم چون دارم عاشقت میشم سعی دارم جونگکوک فراموش کنم
یونگمین: من گول تورو نمیخورم الان میرم همه چیزو به مامان و بابا میگم
ا/ت: نه ما میخوایم باهم ازدواج کنیم زندگی رویایی داشته باشیم قول میدم زندگی خوبی باهم داشته باشیم
یونگمین: باشه
#فیک
#سناریو
۲۰.۷k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.