ادامه پارت 43

تهیونگ با ابروهای بالا رفته گفت:
«چون نصف شب، از اتاقت صدای… صدای نفس‌های بریده می‌اومد. ناله؟ یا من اشتباه شنیدم؟»

رنگ از صورت رایا پرید. یه لحظه تصویر جونگ‌کوک، لب‌هاش، اون حرف‌ها و لمس‌ها جلوی چشمش رژه رفتن…

گونه‌هاش داغ شدن. گل انداختن. لب‌هاشو گزید.
«توهم زدی تهی. من خواب بودم فقط… شاید کابوس بوده.»

تهیونگ ریز ریز نگاهش کرد. شک توی چشم‌هاش بود.
«رایا… با کسی حرف می‌زدی دیشب؟»

رایا لبخند زورکی زد.
«نه… خواب می‌دیدم.»

تهیونگ پلک زد. نزدیک‌تر اومد.
«می‌دونی که ما نگرانتیم، درسته؟»

رایا یه لحظه توی چشم‌هاش نگاه کرد.
آروم گفت:
«آره… می‌دونم…»

تهیونگ، جدی و با لحنی نرم گفت:
«خوبی؟»

رایا سکوت کرد. گوشی هنوز توی دستش بود. جونگ‌کوک هنوز پشت خط بود، صدای ضعیف نفس‌هاش قابل شنیدن.

رایا لبخندی زد.
«اره حالم خوبه، گفتم که خستم فشار کار زیاده.»

تهیونگ مکث کرد. نگاهش پر از پرسش شد.
«تو این چند روز زیادی ساکتی رایا… نمی‌دونم چی تو دلت می‌گذره… اما امیدوارم هنوز همون آدمی باشی که می‌تونستم بهش تکیه کنم.»

رایا گفت:
«من هنوز همونم ته… فقط یه ذره، خسته‌تر.»

و وقتی برگشت سمت اتاق، گوشی رو دوباره آورد جلوی لبش و آروم گفت:
«جونگ‌کوک؟ هستی؟»

و اون‌طرف خط، با صدایی جدی‌تر از قبل گفت:
«همه‌شو شنیدم… و نمی‌ذارم کسی جای منو توی تکیه‌گاه‌هات بگیره. حتی تهیونگ.»
دیدگاه ها (۲)

مربوط به فیکشن ماشه ی عشق

PART44

PART43

PART42

black flower(p,335)

black flower(p,223)

black flower(p,313)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط