پارت
پارت 1."𝐌𝐲 𝐥𝐢𝐟𝐞 𝐢𝐬 𝐬𝐨 𝐮𝐧𝐟𝐚𝐢𝐫
نوامبر....
نفس،نفس زنان راه رو های پرورشگاه رو طی میکرد ..
"جانگ هارول "
با شنیدن دوباره اسمش قدم هاش رو سریع تر به طرف دفتر مدیر برداشت
با ضربه ای که به در زد وارد اتاق مدیر شد
درست مثل همیشه مدیر با چشم های عصبی به دختر رو به روز نگاه میکرد
_ جانگ هارول این بار برای چی؟! این سومین باره که تو هفته به دفتر میای!! باز برای چی؟
" خب.. راس .. راستش..
- بسه نمیخوام صدات رو بشنوم، تو اون اکیپ مسخره ات..
از امروز به بعد حق ندارید چه در کلاس چه در خارج از کلاس باهم باشید ..
" چی؟! اما قربان ..
حرفش با اشاره مدیر به در قطع شد ..
با خروج از در با قیافه
همه:هارول!!!
نگاهشو به چهره های نگران دوستاش انداخت
اونا با ارزش ترین دارایی ها برای هارول بودن ..
هلن با نگرانی دستای هارول رو گرفت و گفت
= هارول،بهت چی گفت ها؟
نفس عمیقی کشید و گفت
" گفت دیکه حق نداریم با هم بگریدم ..
نویا دستاشو رو دهنش گذاشت و گفت
÷ چ.ی چی ؟؟ هارول اونی راست میگی؟
ی.یعنی ..یعنی قراره ما رو از هم جدا کنن؟؟
هارول به نویا حق میداد اون کوچیکترین عضو گروه بود و جز اون و بقیه اکیپ کسه دیگه ایی رو نداشت...
" هعی نویا !! نگران نباش نیازی نیست بترسی منو اونی هلن و لونا پیشت هستیم
بعد به طرف هلن برگشت و گفت
" هلن به بچه ها بگو تو آزمایشگاه جمع شن ..باید باهم حرف بزنیم
..من نمیزارم ما رو از هم جدا کنن.."
....
یوری..
شرایط پارت بعد 4 لایک
#فلیکس
#هارول
#یوری
#زندگی_ناعادلانه_من
#𝐌𝐲_𝐥𝐢𝐟𝐞_𝐢𝐬_𝐬𝐨_𝐮𝐧𝐟𝐚𝐢𝐫
نوامبر....
نفس،نفس زنان راه رو های پرورشگاه رو طی میکرد ..
"جانگ هارول "
با شنیدن دوباره اسمش قدم هاش رو سریع تر به طرف دفتر مدیر برداشت
با ضربه ای که به در زد وارد اتاق مدیر شد
درست مثل همیشه مدیر با چشم های عصبی به دختر رو به روز نگاه میکرد
_ جانگ هارول این بار برای چی؟! این سومین باره که تو هفته به دفتر میای!! باز برای چی؟
" خب.. راس .. راستش..
- بسه نمیخوام صدات رو بشنوم، تو اون اکیپ مسخره ات..
از امروز به بعد حق ندارید چه در کلاس چه در خارج از کلاس باهم باشید ..
" چی؟! اما قربان ..
حرفش با اشاره مدیر به در قطع شد ..
با خروج از در با قیافه
همه:هارول!!!
نگاهشو به چهره های نگران دوستاش انداخت
اونا با ارزش ترین دارایی ها برای هارول بودن ..
هلن با نگرانی دستای هارول رو گرفت و گفت
= هارول،بهت چی گفت ها؟
نفس عمیقی کشید و گفت
" گفت دیکه حق نداریم با هم بگریدم ..
نویا دستاشو رو دهنش گذاشت و گفت
÷ چ.ی چی ؟؟ هارول اونی راست میگی؟
ی.یعنی ..یعنی قراره ما رو از هم جدا کنن؟؟
هارول به نویا حق میداد اون کوچیکترین عضو گروه بود و جز اون و بقیه اکیپ کسه دیگه ایی رو نداشت...
" هعی نویا !! نگران نباش نیازی نیست بترسی منو اونی هلن و لونا پیشت هستیم
بعد به طرف هلن برگشت و گفت
" هلن به بچه ها بگو تو آزمایشگاه جمع شن ..باید باهم حرف بزنیم
..من نمیزارم ما رو از هم جدا کنن.."
....
یوری..
شرایط پارت بعد 4 لایک
#فلیکس
#هارول
#یوری
#زندگی_ناعادلانه_من
#𝐌𝐲_𝐥𝐢𝐟𝐞_𝐢𝐬_𝐬𝐨_𝐮𝐧𝐟𝐚𝐢𝐫
- ۴.۴k
- ۰۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط