سناریو انهایپن

سناریو انهایپن
وقتی حالا خوب نیست و بهشون نگفتی ...


هیسونگ: تمام مدت حواسش بهت بود.
چن بار ازت پرسید حالت خوبه ولی هر بار یه لبخند الکی زدی و گفتی خوبم..
وقتی حالت بد میشه سریع میاد بیشت برآید بغلت میکنه میبرتت تو تخت

- از جات جم بخری،کاری میکنم نتونی راه بری
و میره برات دارو میخره


جی : خونه مامانش اینا دعوت بودی و در مورد حال بدت و حالت تهوع که داشتی به جی هیچی نگفتی
سر سفره بودید که یهو حالت بد میشه
میره سمت رو شویی دستشویی..
با نگرانی میاد پیشت..

- عزیزم! از کی حالت بده؟
از پشت بغلت میکنه و میگه..
- جلو در منتظرم ،آماده شو بریم دکتر...


جیک:
رفته بودین خونه خاله جیک و اونجا وقتی داشتین با بقیه بازی میکردین حس میکردی سرت گیج میره که
•دخترم! چرا عین گچ شدی؟
خاله جیک تمام این مدت متوجه سکوت تو شده بود
" نه خاله جان حالم خوبه...

این بار نگرانی جیک شدت گرفت.
و با نگرانی پیشت نشست

- چاگیاا خاله راست میگه
حالت خوب نیست

با لبخند ساختگی گفتی
"نه جیکی حالم..

-خوب نیست
میخوای بریم خونه-
نه نه بریم دکتر؟
نه اصلا میخوای ببرمت و....



سونگهون:
داشتین فیلم میدیدن و تمام مدت سعی میکردی نشون بدی حالت خوبه ولی گاهی کنترل درد کمرت از دستت در میرفت..
وقتی متوجه شد حالت خوب نیست
دستاش رو دور کمرت حلقه کرد و به آرومی تو رو توی آغوش خودش فشار داد
و نوازش دستای گرمش رو روی کمرت فرود می اورد..
- از این به بعد بگو حالت بده..


سونو: داشتین کیک درست میکردین
همزمان با آرد بازی میکردین و مدام توی صورت هم آرد می‌پوشیدین ..
همه چی خوب بود تا اینکه یهو شکمت درد گرفت و باعث ناله کوتاه تو شد..
و خنده سونو روب لباش خشک شد و به طرفت اومد
- عزیز حالت خوبه؟
" اره سونویا
- نه خوب نیستی ولی ،بیا بریم رو مبل بشین..


جونگوون:
پسرم میدونست از قبل پریودی واسه همون همش حواسش بهت بود
برات سوپ درست میکنه و تمام روز رو میگه فقط استراحت کن
- عزیزم این یه قاشق رو بخور، برم برات کیسه آب گرم رو پر کنم..


نیکی : با هم رفته بودین پارک نیکی هیچی از حال بدت نمیدونست داشتین راه میرفتین که یهو دستت رو میکشه میگه
- بیب بیا تا اون پشمک فروشی مسابقه بدیم.

امروز روز سوم پریودیت بود و کمرت درد می‌کرد
میخواستی با نیکی بدویی ولی واقعا نمیشد
" عا.. عزیزم.. من.. نمیشه راه بریم؟
- یاااااا بیبی تو اینجوری نبودی هاا.. چیزی شده؟
" نه.‌. فقط..

گونه هات از خجالت سرخ شده بود
خجالت میکشیدی بگی پریودی..
- فقط چی؟؟؟
" پر..پریودم همین..
- اوو چرا زود تر نگفتی ،نمیدونستم متاسفم
تا جمله آخر نیکی خنده ات گرفت..
" تو چرا متاسفی؟
-- بیخیال..
نقشه عوض شد تا اونجا برآید بغلت میکنم...



امیدوارم خوشتون بیاد💗💖

#سناریو_انهایپن
#انهاپین
#یوری
دیدگاه ها (۲)

پارت 2." 𝐌𝐲 𝐥𝐢𝐟𝐞 𝐢𝐬 𝐬𝐨 𝐮𝐧𝐟𝐚𝐢𝐫"16سال پیش"دخترک پنج ساله درح...

ادامه پارت۲ .. 𝐌𝐲 𝐥𝐢𝐟𝐞 𝐢𝐬 𝐬𝐨 𝐮𝐧𝐟𝐚𝐢𝐫دختر از هیون جدا شد و نگا...

خیانت تو خون من جایی نداره...

پارت 1."𝐌𝐲 𝐥𝐢𝐟𝐞 𝐢𝐬 𝐬𝐨 𝐮𝐧𝐟𝐚𝐢𝐫 نوامبر....نفس،نفس زنان راه رو ه...

سناریووقتی باهات دارن دعوا میکنن که یهو یه بشقاب رو برمیدارن...

کاش براتون مهم بودم

سناریو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط