حسّ و حال همه ی ثانیه ها ریخت به هم
حسّ و حال همهی ثانیهها ریخت بههم
شوق یک رابطه با حاشیهها ریخت بههم
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همهی فرضیهها ریخت بههم!
روح غمگینِ تو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریهها ریخت بههم
در کنار تو قدم میزدم و دور و برم
چشمها پُر خون شد، قرنیهها ریخت بههم
روضهخوان خواست که از غصّهی ما یاد کند
سینهها پاره شد و مرثیهها ریخت بههم
پای عشق تو برادرکُشی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیهها ریخت بههم
بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد وُ قافیهها ریخت بههم
من که هرگز به تو نارو نزدم حضرت عشق
پس چرا زندگیِ سادهی ما ریخت بههم؟!
#خاصترین
شوق یک رابطه با حاشیهها ریخت بههم
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همهی فرضیهها ریخت بههم!
روح غمگینِ تو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریهها ریخت بههم
در کنار تو قدم میزدم و دور و برم
چشمها پُر خون شد، قرنیهها ریخت بههم
روضهخوان خواست که از غصّهی ما یاد کند
سینهها پاره شد و مرثیهها ریخت بههم
پای عشق تو برادرکُشی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیهها ریخت بههم
بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد وُ قافیهها ریخت بههم
من که هرگز به تو نارو نزدم حضرت عشق
پس چرا زندگیِ سادهی ما ریخت بههم؟!
#خاصترین
۲.۲k
۱۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.